پارت ۶۲
پارت ۶۲
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی ویو:
شب مهمونا میرسن باید همه کارارو انجام بدم...یه شام خیلی خوبم میپزم...لباس مناسبم میپوشم تا ارباب خفم نکنه...
سانامی رفت تو آشپزخونه...
تند تند وسایل و موادو آماده میکرد برای شام...
سانامی:: غذایی بپزم ک انگشتاتونم بخورین
...........................
ساعت ۷ و نیم شب
تهیونگ:: سلام
جیمین:: سلام
تهیونگ:: خوبی
جیمین:: ممنون
تهیونگ:: منم خوبم😐😒
جیمین:: بریم
تهیونگ سوار ماشین جیمین شد و همراهش رفتن سمت خونش
بقیه مهمونام تاالان رسیدن عمارت...
تهیونگ:: هنوزم سانامی پیشته؟!
جیمین:: اوم
تهیونگ:: نمیفروشیش؟!
جیمین:: چرا میپرسی؟!
تهیونگ:: معمولا کسیو بیشتر یه هفته نمزاری و جایگزین براش داری اما...
جیمین:: فعلا اینو روش موندم
تهیونگ:: خیلی شیرینه
جیمین اخمی کرد و ب تهیونگ ک تو فکر بود نگاهی کرد...
بعد روشو برگردوند
بیست مین بعد رسیدن...
جیمین وارد شد و تهیونگم پشت سرش
رفت دید مهموناش(کوک و جیهوپن) نشستن اونا از دوستای قدیمیش بودن...
جیهوپ:: آهههه جیمین جاان
کوک و جیهوپ ب جیمین دست دادن...
بعد همه نشستن...
یهو جیمین دید سانامی نشسته رو ب روش...
جیمین:: ؟!
سانامی:: هه؟!
جیمین هی علامت میداد ک سانامی پا شه بره...اما نمفهمید
جیمین:: پاشو پزیرایی کن
سانامی:: همچی آوردم
تهیونگ:: راس میگه توقع نداری بزاره تو دهنمون😂
جیمین:: خفه
تهیونگ:: باشه بابا😐
سانامی:: خب دیگه میرم...
تهیونگ:: ن بمون
کوک:: راس میگه خیلی شیرین زبونی
جیمین ویو:
بازم هرزه بازی درآوردی...گرم گرفتی...بزار برن دارم برات...
سانامی:: ن میرم میز شامو بچینم
جیهوپ:: وای خدا چ کیوت حرف میزنه
جیمین:: بسه خب چخبر
..................
سانامی:: کاش بشه سم بریزم تو این غذا این جیمین صگو بفرستم جهنم...
سی مین بعد میزو چید و همه نشسته بودن...
سانامی هم نشست...
جیمین با تعجب بش نگاکرد...
تهیونگ:: چ خوب باما غذا میخوری...
سانامی:: ب..بله
داشتن میخوردن...
کوک:: اوووههه چ خوشمزس
جیهوپ:: دستپختت عالیه...
سانامی:: ممنون😊
بیست مین بعد خوردن و پاشدن...
تهیونگ:: بیبی فیس میخای کمکت بدم؟!
جیمین:: ن..خودش جم میکنه بریم
جیمین مشخص بود عصبیه و نمیخاست اونا دور سانامی بپلکن...
جیمین:: اوم..بزار برن...
سانامی:: م..مگه چیکار کردم🥺
جیمین:: خفه
جیمین رفت بیرون از آشپز خونه...
سانامی هم داشت آشپزخونه رو تمیز میکرد
جیمین:: خب چی میگفتیم
کوک:: سانامی نمیاد؟!
جیمین:: چیکار اون دارین؟!
کوک:: خیلی کیوته و ملوس دوس دارم بازم بیاد
جیمین:: 😐😐
جیهوپ:: اوکی بابا...
تهیونگ:: راستی چن چیشد...
پرش زمانی مهمونا رفتن و جیمین برگشت داخل خونه...
دید سانامی کلسنارو مرتب میکنه...
سانامی ویو:
داشتم ب کارام میرسیدم ک دید جیمین بالا سرمه...
رو ب روش ایستادم و با بغض و ترس نگاش کردم...
جیمین:: برای کی انقد خودتو جذاب کردی و کیوت؟!
سانامی:: چ..چی؟!🥺
جیمین:: چیکار کردی براشون ک انقد شیفته تو شده بودن؟! همم؟؟
جیمین جلوتر رفت و دستاشو دور کمر باریک سانامی حلقه کرد و چهرشو بهش نزدیک کرد...
سانامی:: ک.. کاری نکردم🥺
جیمین:: چ هرزه بازیایی درآوردی؟!
سانامی:: حق..حق ر..راست میگم😭
جیمین دست سانامیو گرفت و پرتش کرد...
زیر چشمش خورد ب گوشه میز و خونی شد...
جیمین:: هرزه خانم...نگفتم باید چیکار کنی چیکار نکنی؟! جواب بدههه(با اربده)
سانامی:: حق..حق آیییی م..مگه چیه😭
جیمین رفت نزدیکش...
دستشو گرفت و پرتش کرد وسط سالن...
سانامی:: ب..بسههه
رفت نزدیکش و یه لگد ب سینش زد ک پرت شد یه طرف دیگه...
جیمین:: ده لگد میخوری...اگه مثل آدم جواب سوالامو دادی فقط ۹ تا میخوری...لگد دهمو جایی میزنم ک تا چند ثانیه بعدش مثل صگ بمیری... اوکی ؟!
سانامی چیزی نگفت و با ترس ب جیمین زل زده بود...
جیمین یه لگد ب شکمش زد...
جیمین:: یک...
یکی دیگه ب کمرش زد...
جیمین:: دو
سانامی جیغ میزد و گریه میکرد...ولی جیمین انگار خوشش میومد...
یکی ب سینش زد ک محکمتر بود...
سانامی:: جییییغغغغ بسهههه حق.قق.حققق بسههههه
یکی دیگه زدش...
جیمین:: سه و چهار...چرا از دستوراتم سر پیچی میکنی؟!
جیمین هی پوز خند میزد و میر جلو...
سانامی:: حقق...حق ه..هیچ کاری نکردممممم😭
صدای دیگه لگد سنگین ب شکمش زد ک خون بالا آورد..(مستهجنه چیه اسمش؟!)
جیمین:: نگفتی...هه..بینوای گدا،تا کی میخوای سرپیچی کنی؟! تا کی میخوای حرفامو پشت گوش بندازی...لعنتی تو تا کی...
سانامی:: جییییغغغغغغغ بسهههه غلط کردممممممم دیگه هیچ کاری جز کلفتی نمیکنمممممم،حق..حققق د..دیگه گنده تر از دهنم حرف نمیزنم...ا..اربابببب ر..راحتم بزار درد دارممم😭
جیمین:: هه😏 اَیییییشششش چندش خونمو ب خون نجست کشوندی
گمشو بشور دهن کثیفتو
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی ویو:
شب مهمونا میرسن باید همه کارارو انجام بدم...یه شام خیلی خوبم میپزم...لباس مناسبم میپوشم تا ارباب خفم نکنه...
سانامی رفت تو آشپزخونه...
تند تند وسایل و موادو آماده میکرد برای شام...
سانامی:: غذایی بپزم ک انگشتاتونم بخورین
...........................
ساعت ۷ و نیم شب
تهیونگ:: سلام
جیمین:: سلام
تهیونگ:: خوبی
جیمین:: ممنون
تهیونگ:: منم خوبم😐😒
جیمین:: بریم
تهیونگ سوار ماشین جیمین شد و همراهش رفتن سمت خونش
بقیه مهمونام تاالان رسیدن عمارت...
تهیونگ:: هنوزم سانامی پیشته؟!
جیمین:: اوم
تهیونگ:: نمیفروشیش؟!
جیمین:: چرا میپرسی؟!
تهیونگ:: معمولا کسیو بیشتر یه هفته نمزاری و جایگزین براش داری اما...
جیمین:: فعلا اینو روش موندم
تهیونگ:: خیلی شیرینه
جیمین اخمی کرد و ب تهیونگ ک تو فکر بود نگاهی کرد...
بعد روشو برگردوند
بیست مین بعد رسیدن...
جیمین وارد شد و تهیونگم پشت سرش
رفت دید مهموناش(کوک و جیهوپن) نشستن اونا از دوستای قدیمیش بودن...
جیهوپ:: آهههه جیمین جاان
کوک و جیهوپ ب جیمین دست دادن...
بعد همه نشستن...
یهو جیمین دید سانامی نشسته رو ب روش...
جیمین:: ؟!
سانامی:: هه؟!
جیمین هی علامت میداد ک سانامی پا شه بره...اما نمفهمید
جیمین:: پاشو پزیرایی کن
سانامی:: همچی آوردم
تهیونگ:: راس میگه توقع نداری بزاره تو دهنمون😂
جیمین:: خفه
تهیونگ:: باشه بابا😐
سانامی:: خب دیگه میرم...
تهیونگ:: ن بمون
کوک:: راس میگه خیلی شیرین زبونی
جیمین ویو:
بازم هرزه بازی درآوردی...گرم گرفتی...بزار برن دارم برات...
سانامی:: ن میرم میز شامو بچینم
جیهوپ:: وای خدا چ کیوت حرف میزنه
جیمین:: بسه خب چخبر
..................
سانامی:: کاش بشه سم بریزم تو این غذا این جیمین صگو بفرستم جهنم...
سی مین بعد میزو چید و همه نشسته بودن...
سانامی هم نشست...
جیمین با تعجب بش نگاکرد...
تهیونگ:: چ خوب باما غذا میخوری...
سانامی:: ب..بله
داشتن میخوردن...
کوک:: اوووههه چ خوشمزس
جیهوپ:: دستپختت عالیه...
سانامی:: ممنون😊
بیست مین بعد خوردن و پاشدن...
تهیونگ:: بیبی فیس میخای کمکت بدم؟!
جیمین:: ن..خودش جم میکنه بریم
جیمین مشخص بود عصبیه و نمیخاست اونا دور سانامی بپلکن...
جیمین:: اوم..بزار برن...
سانامی:: م..مگه چیکار کردم🥺
جیمین:: خفه
جیمین رفت بیرون از آشپز خونه...
سانامی هم داشت آشپزخونه رو تمیز میکرد
جیمین:: خب چی میگفتیم
کوک:: سانامی نمیاد؟!
جیمین:: چیکار اون دارین؟!
کوک:: خیلی کیوته و ملوس دوس دارم بازم بیاد
جیمین:: 😐😐
جیهوپ:: اوکی بابا...
تهیونگ:: راستی چن چیشد...
پرش زمانی مهمونا رفتن و جیمین برگشت داخل خونه...
دید سانامی کلسنارو مرتب میکنه...
سانامی ویو:
داشتم ب کارام میرسیدم ک دید جیمین بالا سرمه...
رو ب روش ایستادم و با بغض و ترس نگاش کردم...
جیمین:: برای کی انقد خودتو جذاب کردی و کیوت؟!
سانامی:: چ..چی؟!🥺
جیمین:: چیکار کردی براشون ک انقد شیفته تو شده بودن؟! همم؟؟
جیمین جلوتر رفت و دستاشو دور کمر باریک سانامی حلقه کرد و چهرشو بهش نزدیک کرد...
سانامی:: ک.. کاری نکردم🥺
جیمین:: چ هرزه بازیایی درآوردی؟!
سانامی:: حق..حق ر..راست میگم😭
جیمین دست سانامیو گرفت و پرتش کرد...
زیر چشمش خورد ب گوشه میز و خونی شد...
جیمین:: هرزه خانم...نگفتم باید چیکار کنی چیکار نکنی؟! جواب بدههه(با اربده)
سانامی:: حق..حق آیییی م..مگه چیه😭
جیمین رفت نزدیکش...
دستشو گرفت و پرتش کرد وسط سالن...
سانامی:: ب..بسههه
رفت نزدیکش و یه لگد ب سینش زد ک پرت شد یه طرف دیگه...
جیمین:: ده لگد میخوری...اگه مثل آدم جواب سوالامو دادی فقط ۹ تا میخوری...لگد دهمو جایی میزنم ک تا چند ثانیه بعدش مثل صگ بمیری... اوکی ؟!
سانامی چیزی نگفت و با ترس ب جیمین زل زده بود...
جیمین یه لگد ب شکمش زد...
جیمین:: یک...
یکی دیگه ب کمرش زد...
جیمین:: دو
سانامی جیغ میزد و گریه میکرد...ولی جیمین انگار خوشش میومد...
یکی ب سینش زد ک محکمتر بود...
سانامی:: جییییغغغغ بسهههه حق.قق.حققق بسههههه
یکی دیگه زدش...
جیمین:: سه و چهار...چرا از دستوراتم سر پیچی میکنی؟!
جیمین هی پوز خند میزد و میر جلو...
سانامی:: حقق...حق ه..هیچ کاری نکردممممم😭
صدای دیگه لگد سنگین ب شکمش زد ک خون بالا آورد..(مستهجنه چیه اسمش؟!)
جیمین:: نگفتی...هه..بینوای گدا،تا کی میخوای سرپیچی کنی؟! تا کی میخوای حرفامو پشت گوش بندازی...لعنتی تو تا کی...
سانامی:: جییییغغغغغغغ بسهههه غلط کردممممممم دیگه هیچ کاری جز کلفتی نمیکنمممممم،حق..حققق د..دیگه گنده تر از دهنم حرف نمیزنم...ا..اربابببب ر..راحتم بزار درد دارممم😭
جیمین:: هه😏 اَیییییشششش چندش خونمو ب خون نجست کشوندی
گمشو بشور دهن کثیفتو
۷۱.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.