*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
صدای خنده هاش رو اعصابم بود ولی چیزی نگفتم دست اشکان رو رد نکردم ویه گیلاس مشروب لاجره سر کشیدم
اشکان : یواش هیرسا...
اصلا متوجه جشن نبودم حتا نرقصیدم یه جانشستم وبه اون نگاه می کردم که نمی دونم چی تو سرش می گذشت ولی می دونستم می خواد چیکار کنه اینو همون شب عروسی اشکان فهمیدم
- هیرسا
برگشتم بابا رو نگاه کردم دستی به شونه ام زد وگفت : بلند شو بابا
- بابا می خوام یه کاری برام انجام بدین
بابا : چی
- می خوام شیلان الان برام خواستگاری کنید
بابامتعجب گفت : واقعا پسرم ؟!
- اره بابا اینجوری بهتره اون می خواد همینجوری ادامه بدیم
بابا: چجوری
- میگه فقط بهم محرم باشیم من میگم عقدش کنم تا حالا مخالف بودم ولی الان نه نمی خوام کشش بدم دوسش دارم
بابا: من برم ازش خواستگاری کنم
- چند بار خودم گفتم گفت رسمی نباشه شما بگید
بابا : باشه پسرم
حرفامو به بابا گفتم سری تکون دادوگفت : چی شده انقدر دلواپسی
- می خوام بفهمم اخرش چی میشه
بابا : باشه پسرم امشب عروسی داداشته پاشو برقص وخوشحال باش
بلندشدم وبا هم رفتیم تو جمع ومی رقصیدیم
بابا : فکر کنم زیاده روی کردی تو خوردن
- فقط یه گیلاس بود
بابا همراه مامان می رقصید از شیلان بخاطر لباسش خیلی دلخوربودم ولی چیکار می تونستم بکنم دستی به شونه ام خورد برگشتم نیلوفر بود سری به نشونه اینکه چیکارم داره تکون دادم لبخند زد وگفت : همراه نمی خوای
شیلان داشت با اشکان می رقصید نمی تونستم این کارو بکنم نگاهی به نیلوفر انداختم وگفتم : ببخشید من با خانم ها نمی رقصم فقط مامانم
نیلوفر : بچه ننه هستی پس
- اره
خندید وگفت : از اینجا خاطر خواهی داری می ترسی برقصی باهام
- خوب شاید
نیلوفر: خیلی خوشحال شدم بعد از چند سال دیدمت ...میشه شماره ات رو داشته باشم
- نخیر
برگشتم شیلان دستمو گرفت وگفت : نخیر
متعجب نگاش کردم لبخند زد نیلوفر رفت با لبخند گفت : عمو منو خواستگاری کرد برای تو
- من هیچ حساب کردی انقدر بهت گفتم نامزاد بشیم
شیلان : خودت گفتی یکم ناز کنم
خندم گرفت اومد نزدیک وگفت : مشروب خوردی
- اره
شیلان : بوی سیگارم میدی
- اره
شیلان : مست که نشدی
- نه فقط یه پیک بود
شیلان : یه وقت حالت بد نشه
- نمیشه
شیلان : ناراحتی
- اره
ذوق زده گفت : وای پسر مو طلایی خوشگلمون ناراحته ...چجوری رفع میشه
بهم چسبید ازش فاصله گرفتم وگفتم : گفتم بهم نزدیک نشو تا وقتی عقدت نکردم
شیلان با بدجنسی گفت : به خودت اعتماد نداری
- چرا خیلی هم اعتماد دارم امروز که دیدی
شیلان : اره مثلا می خواستی بگی خیلی ظرفیتت بالاست
- اره
شیلان : میشه فراموشش کنی
- شیلان فردا عقدت می کنم
شیلان : امشب جلو همه این ادم ها نامزادت میشم بهم محرمم هستیم چرا می خوای عقدم کنی ؟!
هیرسا:
صدای خنده هاش رو اعصابم بود ولی چیزی نگفتم دست اشکان رو رد نکردم ویه گیلاس مشروب لاجره سر کشیدم
اشکان : یواش هیرسا...
اصلا متوجه جشن نبودم حتا نرقصیدم یه جانشستم وبه اون نگاه می کردم که نمی دونم چی تو سرش می گذشت ولی می دونستم می خواد چیکار کنه اینو همون شب عروسی اشکان فهمیدم
- هیرسا
برگشتم بابا رو نگاه کردم دستی به شونه ام زد وگفت : بلند شو بابا
- بابا می خوام یه کاری برام انجام بدین
بابا : چی
- می خوام شیلان الان برام خواستگاری کنید
بابامتعجب گفت : واقعا پسرم ؟!
- اره بابا اینجوری بهتره اون می خواد همینجوری ادامه بدیم
بابا: چجوری
- میگه فقط بهم محرم باشیم من میگم عقدش کنم تا حالا مخالف بودم ولی الان نه نمی خوام کشش بدم دوسش دارم
بابا: من برم ازش خواستگاری کنم
- چند بار خودم گفتم گفت رسمی نباشه شما بگید
بابا : باشه پسرم
حرفامو به بابا گفتم سری تکون دادوگفت : چی شده انقدر دلواپسی
- می خوام بفهمم اخرش چی میشه
بابا : باشه پسرم امشب عروسی داداشته پاشو برقص وخوشحال باش
بلندشدم وبا هم رفتیم تو جمع ومی رقصیدیم
بابا : فکر کنم زیاده روی کردی تو خوردن
- فقط یه گیلاس بود
بابا همراه مامان می رقصید از شیلان بخاطر لباسش خیلی دلخوربودم ولی چیکار می تونستم بکنم دستی به شونه ام خورد برگشتم نیلوفر بود سری به نشونه اینکه چیکارم داره تکون دادم لبخند زد وگفت : همراه نمی خوای
شیلان داشت با اشکان می رقصید نمی تونستم این کارو بکنم نگاهی به نیلوفر انداختم وگفتم : ببخشید من با خانم ها نمی رقصم فقط مامانم
نیلوفر : بچه ننه هستی پس
- اره
خندید وگفت : از اینجا خاطر خواهی داری می ترسی برقصی باهام
- خوب شاید
نیلوفر: خیلی خوشحال شدم بعد از چند سال دیدمت ...میشه شماره ات رو داشته باشم
- نخیر
برگشتم شیلان دستمو گرفت وگفت : نخیر
متعجب نگاش کردم لبخند زد نیلوفر رفت با لبخند گفت : عمو منو خواستگاری کرد برای تو
- من هیچ حساب کردی انقدر بهت گفتم نامزاد بشیم
شیلان : خودت گفتی یکم ناز کنم
خندم گرفت اومد نزدیک وگفت : مشروب خوردی
- اره
شیلان : بوی سیگارم میدی
- اره
شیلان : مست که نشدی
- نه فقط یه پیک بود
شیلان : یه وقت حالت بد نشه
- نمیشه
شیلان : ناراحتی
- اره
ذوق زده گفت : وای پسر مو طلایی خوشگلمون ناراحته ...چجوری رفع میشه
بهم چسبید ازش فاصله گرفتم وگفتم : گفتم بهم نزدیک نشو تا وقتی عقدت نکردم
شیلان با بدجنسی گفت : به خودت اعتماد نداری
- چرا خیلی هم اعتماد دارم امروز که دیدی
شیلان : اره مثلا می خواستی بگی خیلی ظرفیتت بالاست
- اره
شیلان : میشه فراموشش کنی
- شیلان فردا عقدت می کنم
شیلان : امشب جلو همه این ادم ها نامزادت میشم بهم محرمم هستیم چرا می خوای عقدم کنی ؟!
۲۶.۸k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.