*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
هیرسا داشت آماده می شد ولی من اصلا حوصله نداشتم
هیرسا صدام می زد رفتم کنارش لیوان چای تو دستم بود پیرهنش تو دستش بود
هیرسا : این پیرهنم دگمه اش خیلی شُله برام درستش می کنی
- اره
چای ام رو ازم گرفت ومی خورد
- می خوای وایسی نگاه کنی
هیرسا: چرا پس برم کجا
- لختی آخه
خودشو نگاه کرد بالا تنش لخت بود
هیرسا : مگه ندیدیم تا حالا
لباسشو درست کردم وگفتم : بگیر شانس اوردی زود نخ سوزن رو پیدا کردم
پیرهن رو ازم گرفتم دستمم گرفت وکشیدم تو بغلش
هیرسا: نمی خوای بگی چی شده زردک من
سرمو آوردم بالا نگاش کردم موهای نم دارش تو صورتش ریخته بود
هیرسا: من می خوام زردک همیشگی باشی قلدر وبدجنس
- حوصله ندارم هیرسا
با شیطنت لبخند زد وگفت : من انقدر حوصله دارم صبح یه فرشته ای موطلایی بهم حوصله داد
خم شد پاهام گرفت کشیدم بالا تو بغلش جا خوردم
- چیکار می کنی هیرسا ؟؟!!!!
هیرسا : هیچی ...حوصله بدم بهت
لبخند کمرنگی زدم چطور دلم میومد اذیتش کنم ودلشو بشکنم دستامو دور گردنش انداختم پیرهنشو از دستش دراوردم وپرت کردم رو مبل ادیال نمی تونست کاری کنه من که به اون قولی ندادم ولی می خواست به هیرسا بگه چه نقشه ای براش دارم چرا خودم زودتر دست بکار نشم عذاب وژدان داشتم ولی فقط اینجوری می تونستم خودمو اروم کنم هیرسا تو چشام نگاه کرد وگفت : چیه باز می خوای بدجنس بشی
- اره می خوام برات برقصم
اخمی کرد وگفت : نه خواهش می کنم شیلان
- می ترسی
هیرسا : قول نمیدم بی جواب بزارمت
خندیدم وگفتم : منم همینو می خوام
نشوندمش رو مبل دستاشو گرفت جلو صورتش وگفت : شیلان بخدا گناه دارم
خندیدم
شیلان:
هیرسا داشت آماده می شد ولی من اصلا حوصله نداشتم
هیرسا صدام می زد رفتم کنارش لیوان چای تو دستم بود پیرهنش تو دستش بود
هیرسا : این پیرهنم دگمه اش خیلی شُله برام درستش می کنی
- اره
چای ام رو ازم گرفت ومی خورد
- می خوای وایسی نگاه کنی
هیرسا: چرا پس برم کجا
- لختی آخه
خودشو نگاه کرد بالا تنش لخت بود
هیرسا : مگه ندیدیم تا حالا
لباسشو درست کردم وگفتم : بگیر شانس اوردی زود نخ سوزن رو پیدا کردم
پیرهن رو ازم گرفتم دستمم گرفت وکشیدم تو بغلش
هیرسا: نمی خوای بگی چی شده زردک من
سرمو آوردم بالا نگاش کردم موهای نم دارش تو صورتش ریخته بود
هیرسا: من می خوام زردک همیشگی باشی قلدر وبدجنس
- حوصله ندارم هیرسا
با شیطنت لبخند زد وگفت : من انقدر حوصله دارم صبح یه فرشته ای موطلایی بهم حوصله داد
خم شد پاهام گرفت کشیدم بالا تو بغلش جا خوردم
- چیکار می کنی هیرسا ؟؟!!!!
هیرسا : هیچی ...حوصله بدم بهت
لبخند کمرنگی زدم چطور دلم میومد اذیتش کنم ودلشو بشکنم دستامو دور گردنش انداختم پیرهنشو از دستش دراوردم وپرت کردم رو مبل ادیال نمی تونست کاری کنه من که به اون قولی ندادم ولی می خواست به هیرسا بگه چه نقشه ای براش دارم چرا خودم زودتر دست بکار نشم عذاب وژدان داشتم ولی فقط اینجوری می تونستم خودمو اروم کنم هیرسا تو چشام نگاه کرد وگفت : چیه باز می خوای بدجنس بشی
- اره می خوام برات برقصم
اخمی کرد وگفت : نه خواهش می کنم شیلان
- می ترسی
هیرسا : قول نمیدم بی جواب بزارمت
خندیدم وگفتم : منم همینو می خوام
نشوندمش رو مبل دستاشو گرفت جلو صورتش وگفت : شیلان بخدا گناه دارم
خندیدم
۱۹.۸k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.