• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part60
#paniz
نشستیم تو الاچیقی که تو حیاط بود جای با نمکی بود
از اون موقع ای که اومده بودیم باباش بهترین رفتار و داشت باهام مثل مامانش نبود که هعی تیکه بندازه
از فکرم اومدم بیرون که
بابا : خب دخترم حالا که تنها شدیم راحت تر میتونیم حرف بزنیم ؛ من ازت معذرت میخام بابت حرف های فرانک ناراحتت کرد
لبخندی بهش زدم
پانیذ: نه ناراحت نشدم بفرمایید
شاید باورتون نشده دوتا شاخ دراوردم وقتی دستام رو گرف
بابا: من از اینکه پسرم تصمیم درستی درباره ی عشق و علاقه اش گرفته خیلی خوشحالم و از این قرار خیالم راحته دشمنای زیادی دارم مخصوصا برادر خانم خیلی تلاش کرد دخترش رو بندازه به رضا ولی رضا رفت از این خونه گف جدا زندگی میکنم گف میخام تو پای خودم وایستم البته تشویقش میکنم که تلاشش رو کرده ولی من اینا رو بهت گفتم اگه فرانک تیکه ای چیزی بهت انداخت دلخور نشو اون خبر نداره از کثافت کاریی های داداشش ولی خب جای خوبش اینجاس که پسرم میخاد با عشق و علاقه زندگی کنه نه با جنگ و دعوا میدونم خیلی حرف زدم ولی باید میگفتم
پانیذ: شاید باورتون نشه اینکه یکی منو اولویت قرار داد و صلاحم مث شما خواست خیلی برام با ارزشه من تا چند ساله که پدر و مادر بالا سرم نبوده ولی خواهرم از دم همه چی برام فراهم کرد شاید بعد اینه همه مدت به جز پدرم ؛ پدر عشقم برام ارزش قائل شد
طی حرکت غافلگیر کننده مث پسرش دستش گذاشت پشت سرم و پیشونیم بوسید
بابا: این کار و انجام دادم که از این به بعد من رو بجای پدرت بدونی
لبخندی زدم از ذوق زدم و
پانیذ: میشه بعدا رضا رو بپیچونیم
قهقهه ای سر داد
بابا: خب کی بپیچونیمش نمیدونم حالا بهش فک میکنم ولی معلومه با سر به سر گذاشتم رضا عاشق خودت کردی
انگار زیادی تو نقشم فرو رفته بودم
پانید: خب جونم برات بگم باباجون اره والا یه جوری شب و روز میومد جلو در خونمون که اخر منو دزدید
با تعجب نگام میکرد و میخندید
بابا : تورو دزدید رضا باورم نمیشه
پانیذ: بخداا اصن میگفتم گریه کن میکرد بخدا که میکرد ولی خب من چون مهربونم نزاشتم عشقم برام گریه کنه
بابا: پس این پسر رو حسابی ادب کردی دختر
پانید: اوممم چه جورمم
بابا: پاشو دختر بعد شام کلی وقت است از اینم حرف میزنیم
سری تکون دادم و با هم قدم شدیم مرد خوبی بود بدک نبود واسع شیطونی هام کافی بود...
#leoreza
مامان دیگه حرفی نزد که بعد دو دقیقه در خونه باز شد
و صدای خنده های بابا و پانیذ تو محتوای سالن پیچید
فرانک: بیا نیومده شوهرمم گرف
تک خنده ای کردم
رضا: مامان ول کن تروخدا
دوتایی شونه به شونه هم اومدن
بابا: زهراا خانمم شام امادست.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part60
#paniz
نشستیم تو الاچیقی که تو حیاط بود جای با نمکی بود
از اون موقع ای که اومده بودیم باباش بهترین رفتار و داشت باهام مثل مامانش نبود که هعی تیکه بندازه
از فکرم اومدم بیرون که
بابا : خب دخترم حالا که تنها شدیم راحت تر میتونیم حرف بزنیم ؛ من ازت معذرت میخام بابت حرف های فرانک ناراحتت کرد
لبخندی بهش زدم
پانیذ: نه ناراحت نشدم بفرمایید
شاید باورتون نشده دوتا شاخ دراوردم وقتی دستام رو گرف
بابا: من از اینکه پسرم تصمیم درستی درباره ی عشق و علاقه اش گرفته خیلی خوشحالم و از این قرار خیالم راحته دشمنای زیادی دارم مخصوصا برادر خانم خیلی تلاش کرد دخترش رو بندازه به رضا ولی رضا رفت از این خونه گف جدا زندگی میکنم گف میخام تو پای خودم وایستم البته تشویقش میکنم که تلاشش رو کرده ولی من اینا رو بهت گفتم اگه فرانک تیکه ای چیزی بهت انداخت دلخور نشو اون خبر نداره از کثافت کاریی های داداشش ولی خب جای خوبش اینجاس که پسرم میخاد با عشق و علاقه زندگی کنه نه با جنگ و دعوا میدونم خیلی حرف زدم ولی باید میگفتم
پانیذ: شاید باورتون نشه اینکه یکی منو اولویت قرار داد و صلاحم مث شما خواست خیلی برام با ارزشه من تا چند ساله که پدر و مادر بالا سرم نبوده ولی خواهرم از دم همه چی برام فراهم کرد شاید بعد اینه همه مدت به جز پدرم ؛ پدر عشقم برام ارزش قائل شد
طی حرکت غافلگیر کننده مث پسرش دستش گذاشت پشت سرم و پیشونیم بوسید
بابا: این کار و انجام دادم که از این به بعد من رو بجای پدرت بدونی
لبخندی زدم از ذوق زدم و
پانیذ: میشه بعدا رضا رو بپیچونیم
قهقهه ای سر داد
بابا: خب کی بپیچونیمش نمیدونم حالا بهش فک میکنم ولی معلومه با سر به سر گذاشتم رضا عاشق خودت کردی
انگار زیادی تو نقشم فرو رفته بودم
پانید: خب جونم برات بگم باباجون اره والا یه جوری شب و روز میومد جلو در خونمون که اخر منو دزدید
با تعجب نگام میکرد و میخندید
بابا : تورو دزدید رضا باورم نمیشه
پانیذ: بخداا اصن میگفتم گریه کن میکرد بخدا که میکرد ولی خب من چون مهربونم نزاشتم عشقم برام گریه کنه
بابا: پس این پسر رو حسابی ادب کردی دختر
پانید: اوممم چه جورمم
بابا: پاشو دختر بعد شام کلی وقت است از اینم حرف میزنیم
سری تکون دادم و با هم قدم شدیم مرد خوبی بود بدک نبود واسع شیطونی هام کافی بود...
#leoreza
مامان دیگه حرفی نزد که بعد دو دقیقه در خونه باز شد
و صدای خنده های بابا و پانیذ تو محتوای سالن پیچید
فرانک: بیا نیومده شوهرمم گرف
تک خنده ای کردم
رضا: مامان ول کن تروخدا
دوتایی شونه به شونه هم اومدن
بابا: زهراا خانمم شام امادست.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۸.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.