• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part59
#paniz
داشت اخرین دکمه ی پیرهنش میبست
خودمو حفظ کردم و یه تای ابروم. دادم بالا
پانیذ: خب دیگه لب و لوچه ات جمع کن دیر شد
اخمی کرد و نزدیکم شد
رضا: که لب و لوچه ی من اویزونه رز وحشی
پانیذ: نکنه تو میخای جلوی مامان و باباتم منو رز وحشی صدا کنی
رضا:خیلیم دلت بخواد بعدشم فک نکن متوجه پیچوندن حرفت نشدم
پانیذ: نپیچوندم جواب ندادم حالا هم بریم
سری تکون داد دستم رو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم
با بچها خدافزی کردیم و از خونه زدیم بیرون....
#leoreza
سرش نزدیک گوشم کرد
پانیذ: هوی مامانت چرا اینجوری نگام میکنه
نگاهم رفت سمت مامان فرانک که چشم غره ای به من رفت و با میوه اش سرش رو گرم کرد
خندم گرفته بود
پانید: مگه من با تو نیستم
بخاطر اینکه زیاد تابلو نشه دستم گذاشتم رو دستش
رضا: نترس بابا همینجوریه
بابا : خب بابا جان نگفتی چند سالته؟
برعکس مامان ، بابا بیشتر گرم گرفته بود با پانیذ
بابا متقاعد بود به جز خونواده ی های فامیل کسای دیگه هم هستن بر یه دوست
پانیذ: 22 سالم بابا جون
بابا: اختلاف سنی تو 6ساله پس راحت میتونین زندگی مشترک داشته باشین هر چقد 2 یا 3 سال بیشتر باشه زندگی بهتر پیش میره نه خانم
فرانک: والا چی بگم شما بریدین و دوختین ولی به نظرم نزدیک تر باشه بهتر
بابا : خب خانم شما نظرت با من جور نیس پس ما با دخترم میریم حیاط قدم میزنیم پاشو بابا جان
ای مردک و ببین بر اینکه فرانک جون مزاحم نشه میخاد تنهای باهاش حرف بزنه
ای ناکس
منم خاستم بلند شم که
بابا: تو کجا
ناباور بهش نگاه کردم
رضا: خب منم باهاتون میام دیگه
بابا: بشین سرجات 2 دقیقه میخام حرف بزنم نمیخورمش که
نه تروخدا بیا بخور هوففف استغفرلله طرف مقابلم محراب و ارسلان نبود
که داشتم باهاش حرف میزدم
با هم رفتن حیاط که نشستم کنار فرانکی
لش کردم کنارش
رضا: چطوری فرانک جون خوبی
فرانک: رضا
دستم رو گرفت
فرانک: مادر از خیره این دختر بگذر چی میشه
نچی کردم و ادامه دادم
رضا: چیش بده مامان خیلیم خوبه
فرانک: اره راست میگی تیپش بد نیست ولی من نه با اخلاقش نمیتونم جور بیام اصن دیدی صبح چطوری اومد پایین با تیشرت تو شلوارک فردا پسفردا هم میبینیم با لباس خواب اومده پایین
لپم از تو گاز گرفتم عجب هلویی میشد اون موقع
با تحکم مامان از فکر چرتم اومدم بیرون
فرانک: کاریش که نکردی بزار برگردونیم اگه کردی اوکیش میکنیم
رضا: مادر من مگه من پسرت نیستم نظر منم مهمه دیگه من از پانیذ خوشم اومده تازه جوری عاشق شدم که نگو چیزی که من پیش پانیذ ارامش دارم پیش کس دیگه ای ندارم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part59
#paniz
داشت اخرین دکمه ی پیرهنش میبست
خودمو حفظ کردم و یه تای ابروم. دادم بالا
پانیذ: خب دیگه لب و لوچه ات جمع کن دیر شد
اخمی کرد و نزدیکم شد
رضا: که لب و لوچه ی من اویزونه رز وحشی
پانیذ: نکنه تو میخای جلوی مامان و باباتم منو رز وحشی صدا کنی
رضا:خیلیم دلت بخواد بعدشم فک نکن متوجه پیچوندن حرفت نشدم
پانیذ: نپیچوندم جواب ندادم حالا هم بریم
سری تکون داد دستم رو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم
با بچها خدافزی کردیم و از خونه زدیم بیرون....
#leoreza
سرش نزدیک گوشم کرد
پانیذ: هوی مامانت چرا اینجوری نگام میکنه
نگاهم رفت سمت مامان فرانک که چشم غره ای به من رفت و با میوه اش سرش رو گرم کرد
خندم گرفته بود
پانید: مگه من با تو نیستم
بخاطر اینکه زیاد تابلو نشه دستم گذاشتم رو دستش
رضا: نترس بابا همینجوریه
بابا : خب بابا جان نگفتی چند سالته؟
برعکس مامان ، بابا بیشتر گرم گرفته بود با پانیذ
بابا متقاعد بود به جز خونواده ی های فامیل کسای دیگه هم هستن بر یه دوست
پانیذ: 22 سالم بابا جون
بابا: اختلاف سنی تو 6ساله پس راحت میتونین زندگی مشترک داشته باشین هر چقد 2 یا 3 سال بیشتر باشه زندگی بهتر پیش میره نه خانم
فرانک: والا چی بگم شما بریدین و دوختین ولی به نظرم نزدیک تر باشه بهتر
بابا : خب خانم شما نظرت با من جور نیس پس ما با دخترم میریم حیاط قدم میزنیم پاشو بابا جان
ای مردک و ببین بر اینکه فرانک جون مزاحم نشه میخاد تنهای باهاش حرف بزنه
ای ناکس
منم خاستم بلند شم که
بابا: تو کجا
ناباور بهش نگاه کردم
رضا: خب منم باهاتون میام دیگه
بابا: بشین سرجات 2 دقیقه میخام حرف بزنم نمیخورمش که
نه تروخدا بیا بخور هوففف استغفرلله طرف مقابلم محراب و ارسلان نبود
که داشتم باهاش حرف میزدم
با هم رفتن حیاط که نشستم کنار فرانکی
لش کردم کنارش
رضا: چطوری فرانک جون خوبی
فرانک: رضا
دستم رو گرفت
فرانک: مادر از خیره این دختر بگذر چی میشه
نچی کردم و ادامه دادم
رضا: چیش بده مامان خیلیم خوبه
فرانک: اره راست میگی تیپش بد نیست ولی من نه با اخلاقش نمیتونم جور بیام اصن دیدی صبح چطوری اومد پایین با تیشرت تو شلوارک فردا پسفردا هم میبینیم با لباس خواب اومده پایین
لپم از تو گاز گرفتم عجب هلویی میشد اون موقع
با تحکم مامان از فکر چرتم اومدم بیرون
فرانک: کاریش که نکردی بزار برگردونیم اگه کردی اوکیش میکنیم
رضا: مادر من مگه من پسرت نیستم نظر منم مهمه دیگه من از پانیذ خوشم اومده تازه جوری عاشق شدم که نگو چیزی که من پیش پانیذ ارامش دارم پیش کس دیگه ای ندارم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۸.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.