ویلای من
ویلای من🦋🍷
part1
درحالی که دستمال کثیف رو شستم و ریکا زدم ، دستام از سوزش وایتکس و مواد شوینده میلرزید
دستمال رو شستمرو گذاشتم خشک بشه، تا دوباره بقیه جاهای خونه رو تمیز کنم
صدای عربده اَش دوباره تو کل عمارت پیچید.. خدا میدونه باز چه مرگشه
درحالی که با عصبانیت از پله های طبقه بالا پایین میومد، و مادرش پشت سرش ، به سمت مبل رفت و با عصبانیت نشست
شوگا: من چجوری بهت بفهمونم از اون دختر خوشمنمیاد... من مونا رو دوست دارم
مادر شوگا: تو حق ازدواج بو مونا رو نداری. اگر هم نمیخوای با نیلی ازدواج کنی، یکی از این خدمتکار هارو انتخاب کن
شوگا:عقلتو از دست دادی؟ ها؟ با خدمتکار؟
مادر شوگا: ات....
ات: بله خانم؟
مادرشوگا: با ات ازدواج کن..
شوگا: چیییی؟(عربده خیلی بلند)
ات: خ.خانم چی میگید؟
شوگا:میخوای با یه هرزه که خدمتکار خونه من هست ازدواج کنم
عصبی شدم
ات: من هرزه نیستم جناب مین.. من حتی یک بار هم با پسری صحبت نکردم که این لقب رو به من میدی
شوگا: خفه شو( عربده)
مادر شوگا: شوگا بست کن..( داد بلند) همین که گفتم با ات ازدواج میکنی.
شوگا: من مونا رو میخوام بفهم( عربده)
مادر شوگا درحالی که سمت در عمارت میرفت بلند گفت
مادر شوگا: با ات...
بعد از عمارت بیرون رفت
شوگا عصبی به سمت من اومد
ات: ارباب.. م..من چیکار کنم خب؟(ترس)
شوگا:تو به مادرم گفتی؟
ات: هه؟ من؟ چرا باید بخوام با تو ازدواج کنم ها؟(جدی)
شوگا: هوففففف.. از جلوی چشمام گمشو
ات: من دارم کارم رو میکنم ( درحالی که یخچال رو دستمال میزد
دست دختر از درد قرمز شده بود. ولی چاره ای نداشت.. باید تمیز میکرد
از زبان ات
خب خب.. سلام من ات هستم... کیم ات.. من خدمتکار این عمارت هستم.، البته به جز من خدمتکار های زیادی هستن..
من یه خانواده خیلی شاد داشتم.. البته تا وقتی که مادرم از دنیا نره.. وقتی مادرم فوت شد، پدرمتبدیل به یه هرزه شد که هر شب مست میشد و با یه دختر *** میکرد
وقتی ۱۷سالم بود، پدرم توی قمار من رو به آقای مین، ارباب فروخت...
من ۱۷ سالگی به اینجا اومدم.. خیلی بچه بودم. و چیزی نمیدونستم.. ارباب همیشه بهممیگفت کار انجام بدم.. بدون اینکه ذره ای استراحت کنم.. و اگر میخواستم ۱ دقیقه استراحت کنم، من رو به کتک میگرفت و تا سیاه و کبود نشم ولم نمیکرد..
شرایط پارت بعد: ۱۴ لایک.. ۵ کامنت
هی نگید پارت بعدی🦋🍷
part1
درحالی که دستمال کثیف رو شستم و ریکا زدم ، دستام از سوزش وایتکس و مواد شوینده میلرزید
دستمال رو شستمرو گذاشتم خشک بشه، تا دوباره بقیه جاهای خونه رو تمیز کنم
صدای عربده اَش دوباره تو کل عمارت پیچید.. خدا میدونه باز چه مرگشه
درحالی که با عصبانیت از پله های طبقه بالا پایین میومد، و مادرش پشت سرش ، به سمت مبل رفت و با عصبانیت نشست
شوگا: من چجوری بهت بفهمونم از اون دختر خوشمنمیاد... من مونا رو دوست دارم
مادر شوگا: تو حق ازدواج بو مونا رو نداری. اگر هم نمیخوای با نیلی ازدواج کنی، یکی از این خدمتکار هارو انتخاب کن
شوگا:عقلتو از دست دادی؟ ها؟ با خدمتکار؟
مادر شوگا: ات....
ات: بله خانم؟
مادرشوگا: با ات ازدواج کن..
شوگا: چیییی؟(عربده خیلی بلند)
ات: خ.خانم چی میگید؟
شوگا:میخوای با یه هرزه که خدمتکار خونه من هست ازدواج کنم
عصبی شدم
ات: من هرزه نیستم جناب مین.. من حتی یک بار هم با پسری صحبت نکردم که این لقب رو به من میدی
شوگا: خفه شو( عربده)
مادر شوگا: شوگا بست کن..( داد بلند) همین که گفتم با ات ازدواج میکنی.
شوگا: من مونا رو میخوام بفهم( عربده)
مادر شوگا درحالی که سمت در عمارت میرفت بلند گفت
مادر شوگا: با ات...
بعد از عمارت بیرون رفت
شوگا عصبی به سمت من اومد
ات: ارباب.. م..من چیکار کنم خب؟(ترس)
شوگا:تو به مادرم گفتی؟
ات: هه؟ من؟ چرا باید بخوام با تو ازدواج کنم ها؟(جدی)
شوگا: هوففففف.. از جلوی چشمام گمشو
ات: من دارم کارم رو میکنم ( درحالی که یخچال رو دستمال میزد
دست دختر از درد قرمز شده بود. ولی چاره ای نداشت.. باید تمیز میکرد
از زبان ات
خب خب.. سلام من ات هستم... کیم ات.. من خدمتکار این عمارت هستم.، البته به جز من خدمتکار های زیادی هستن..
من یه خانواده خیلی شاد داشتم.. البته تا وقتی که مادرم از دنیا نره.. وقتی مادرم فوت شد، پدرمتبدیل به یه هرزه شد که هر شب مست میشد و با یه دختر *** میکرد
وقتی ۱۷سالم بود، پدرم توی قمار من رو به آقای مین، ارباب فروخت...
من ۱۷ سالگی به اینجا اومدم.. خیلی بچه بودم. و چیزی نمیدونستم.. ارباب همیشه بهممیگفت کار انجام بدم.. بدون اینکه ذره ای استراحت کنم.. و اگر میخواستم ۱ دقیقه استراحت کنم، من رو به کتک میگرفت و تا سیاه و کبود نشم ولم نمیکرد..
شرایط پارت بعد: ۱۴ لایک.. ۵ کامنت
هی نگید پارت بعدی🦋🍷
- ۲۱.۷k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط