ویلای من
ویلای من
part 2
الان ۱۹ سالمه. ۲ سال هست با این بدبختی میسازم.. مونا.. مونا دوست دختر پیک میِ ارباب هست که خیلی لوسه... ازش متنفرم.. ولی همیشه باید حرف هاش رو گوش بدم.. از زبان ارباب باید مونا خانم این خونه بشه.. ولی مادرش مونا رو میشناسه و میدونه فقط برای پول ارباب اونو میخواد
درحالی که ارباب اهمیت نمیده و باور نمیکنه..
مادر ارباب سعی دارن من رو با آقای مین مزدوج کنن.. من دوست ندارم به اجبار ،اونم با کسی که هر روز کتکم میزنه ازدواج کنم
ولی میدونم چاره ای ندارم
هرچه.. در جریان هستم این ازدواج قراره مشکل ساز بشه
هوف
داشتم یخچال رو دستمال میزدم که یهو لئو( دختره)(خدمتکار ) اومد سمتم
لئو:ات.. ات ظرفارو شستی؟؟؟
ات: وای بخدا دستام داره میسوزه..(بغض)
یهو صدای بم و دورگه اش از اون طرف آشپزخونه اومد
شوگا: که بهت اجازه داده که کار هاتو نکنی؟
ات: من دارم همه کار هارو انجام میدم.. ولی بخدا دستام داره میسوزه.. خواهش میکنم ۱ دقیقه استراحت کنم..( بغض سگی؟
شوگا اومد سمت ات
شوگا: لئو.. برو حیاط رو جارو کن
لئو: و..ولی ارباب..
شوگا: ولی نداره گمشو برو( عربده)
لئو با ترس رفت
ات میترسید...
شوگا با قدم هاش نزدیک ات شد.
ات عقب میرفت تا خورد به دیوار
شوگا دو تا دست ات رو گرفت و فشار داد.
شوگا: یا گم میشی میری کاراتو انجام میدی.. یا دوباره باید بری زیر زمین
ات: آ.. آیی ارباب..( بغض) خواهش میکنم...
شوگا: دهنتو ببند...
ات: خواهش میکنم.. م..من واقعا دستم درد میکنه.
شوگا: به درک( عربده)
یهو جیمین اومد داخل
جیمین: شوگا... چیکار میکنی؟!
شوگا: ات همین الان گمشو برو کاراتو بکن( عربده)
ات بغض کرده بود.. دستای کشیده و سفید و ظریفش، قرمز شده بود
شوگا: فهمیدی یا نه؟
شرایط پارت بعد
۱۰ لایک
۵ کامنت
part 2
الان ۱۹ سالمه. ۲ سال هست با این بدبختی میسازم.. مونا.. مونا دوست دختر پیک میِ ارباب هست که خیلی لوسه... ازش متنفرم.. ولی همیشه باید حرف هاش رو گوش بدم.. از زبان ارباب باید مونا خانم این خونه بشه.. ولی مادرش مونا رو میشناسه و میدونه فقط برای پول ارباب اونو میخواد
درحالی که ارباب اهمیت نمیده و باور نمیکنه..
مادر ارباب سعی دارن من رو با آقای مین مزدوج کنن.. من دوست ندارم به اجبار ،اونم با کسی که هر روز کتکم میزنه ازدواج کنم
ولی میدونم چاره ای ندارم
هرچه.. در جریان هستم این ازدواج قراره مشکل ساز بشه
هوف
داشتم یخچال رو دستمال میزدم که یهو لئو( دختره)(خدمتکار ) اومد سمتم
لئو:ات.. ات ظرفارو شستی؟؟؟
ات: وای بخدا دستام داره میسوزه..(بغض)
یهو صدای بم و دورگه اش از اون طرف آشپزخونه اومد
شوگا: که بهت اجازه داده که کار هاتو نکنی؟
ات: من دارم همه کار هارو انجام میدم.. ولی بخدا دستام داره میسوزه.. خواهش میکنم ۱ دقیقه استراحت کنم..( بغض سگی؟
شوگا اومد سمت ات
شوگا: لئو.. برو حیاط رو جارو کن
لئو: و..ولی ارباب..
شوگا: ولی نداره گمشو برو( عربده)
لئو با ترس رفت
ات میترسید...
شوگا با قدم هاش نزدیک ات شد.
ات عقب میرفت تا خورد به دیوار
شوگا دو تا دست ات رو گرفت و فشار داد.
شوگا: یا گم میشی میری کاراتو انجام میدی.. یا دوباره باید بری زیر زمین
ات: آ.. آیی ارباب..( بغض) خواهش میکنم...
شوگا: دهنتو ببند...
ات: خواهش میکنم.. م..من واقعا دستم درد میکنه.
شوگا: به درک( عربده)
یهو جیمین اومد داخل
جیمین: شوگا... چیکار میکنی؟!
شوگا: ات همین الان گمشو برو کاراتو بکن( عربده)
ات بغض کرده بود.. دستای کشیده و سفید و ظریفش، قرمز شده بود
شوگا: فهمیدی یا نه؟
شرایط پارت بعد
۱۰ لایک
۵ کامنت
- ۲۱.۵k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط