"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:۴۳
"ویو جونگکوک:
کوک: نیست، ناراحت نباش هیچیم نیست.
پرید بقلم
نادیا: چرا دیر امدی؟...چرا کل پیراهنت انقدر خونیه ....
همزمان با صحبت کردن لباساشو دراوردم
کوک: امروز با همون دو نفری کف تو مراسم بودن، یه مامورت داشتیم..توش اسیب دیدم...خیلی کمه...من به این بادا نمیلرزم
لباسش چون بغلم بود خونی شده بود .
رو تخت انداختمش
و روش خوابیدم
کوک: مخصوصا اگه به قورت دادن دخترم باشه ، من همیشه تواناییشو دارم.
و از ل.ب تا زیر دلشو بوسه گذاشتم
کمربند م و باز کردم و دستاشو بالا سرش بستم.
بعد از اینکه شلوارم و دراوردم
ل.ب مایمشو بین دندونام گرفتم
و عضومم و تنظیم کردم
با یک از دستامم دستاشو نگه داشت بود
یه دفعه کل حجمشو واردش کردم که از درد یهویی کمرشو کوبید به تخت
ازش جدا شدم
کوک: فقط چند روزه که با هم نبودیمم ...این چه وضعشههه..چرا انقدر تنگییی...
سرمو با کلاف تو گردنش گذاشتم
کوک: شرمندت من نمیتونم وایسم
و شروع به حرکت داخلش کردم
بدنشو میکشید و دردو تحمل میکرد ولی اخراش که عادت کرد دیگه همه کاراش از لذت بود.
بعد از راند اول از بیرون کشیدم و دوباره واردش کردم
کوک: هنوز مونده ....
راند دو، سه، چهار ....
و دیگه دم دمایه صبح افتادم کنارش
نفسایه جفتمون بند امده بود و حرارت گرفته بودیم...
ازش کشیدم بیرون کنارش دراز کشیدم
پتو رو روش کشیدم
ولی سری بیرون رفت یه هودی پوشید و بدون هیچ شلوار یا لباس زیری از اتاق خارج شد .
و خیلی سری با جعبه کمک اولیه امد.
نادیا:بشین
به راه رفتنش که نگاه کردم، سرمو پایین انداختم و خندیدم
کوک: راه رفتن دخترمو نگا، تازه داری یاد میگیری بابایی، افرین به تو....
نادیا...ناز بازی دراورد و جعبه رو باز کرد
باند دستم و دراورد و انداخت دور
دور زخمم و تمیز و ضد افونی کرد و باند جدید بست.
در جعبه رو بست و با پا هولش داد و در پررید بغلم
کوک: انگار هنوز سالمی که جفتک میندازی.....من هنوز میتونم بیشتر....
یه دفعه پرید وسط و خودشو به موش مردگی زد
نادیا: ای ای دلمممم...بیا بیا بغلممم کن..نمیتونم دیگه تکون بخورمم...
دراز کشیدم و کشیدمش تو بغلمم
کوک: ای دختر شیطون با کارات منم خسته میکنی...
نادیا: ای ای بخواب بخواب
از کاراش خندم گرفت و لوپشو به دندون گرفتم و کشیدم
نادیا: ایییی....
part:۴۳
"ویو جونگکوک:
کوک: نیست، ناراحت نباش هیچیم نیست.
پرید بقلم
نادیا: چرا دیر امدی؟...چرا کل پیراهنت انقدر خونیه ....
همزمان با صحبت کردن لباساشو دراوردم
کوک: امروز با همون دو نفری کف تو مراسم بودن، یه مامورت داشتیم..توش اسیب دیدم...خیلی کمه...من به این بادا نمیلرزم
لباسش چون بغلم بود خونی شده بود .
رو تخت انداختمش
و روش خوابیدم
کوک: مخصوصا اگه به قورت دادن دخترم باشه ، من همیشه تواناییشو دارم.
و از ل.ب تا زیر دلشو بوسه گذاشتم
کمربند م و باز کردم و دستاشو بالا سرش بستم.
بعد از اینکه شلوارم و دراوردم
ل.ب مایمشو بین دندونام گرفتم
و عضومم و تنظیم کردم
با یک از دستامم دستاشو نگه داشت بود
یه دفعه کل حجمشو واردش کردم که از درد یهویی کمرشو کوبید به تخت
ازش جدا شدم
کوک: فقط چند روزه که با هم نبودیمم ...این چه وضعشههه..چرا انقدر تنگییی...
سرمو با کلاف تو گردنش گذاشتم
کوک: شرمندت من نمیتونم وایسم
و شروع به حرکت داخلش کردم
بدنشو میکشید و دردو تحمل میکرد ولی اخراش که عادت کرد دیگه همه کاراش از لذت بود.
بعد از راند اول از بیرون کشیدم و دوباره واردش کردم
کوک: هنوز مونده ....
راند دو، سه، چهار ....
و دیگه دم دمایه صبح افتادم کنارش
نفسایه جفتمون بند امده بود و حرارت گرفته بودیم...
ازش کشیدم بیرون کنارش دراز کشیدم
پتو رو روش کشیدم
ولی سری بیرون رفت یه هودی پوشید و بدون هیچ شلوار یا لباس زیری از اتاق خارج شد .
و خیلی سری با جعبه کمک اولیه امد.
نادیا:بشین
به راه رفتنش که نگاه کردم، سرمو پایین انداختم و خندیدم
کوک: راه رفتن دخترمو نگا، تازه داری یاد میگیری بابایی، افرین به تو....
نادیا...ناز بازی دراورد و جعبه رو باز کرد
باند دستم و دراورد و انداخت دور
دور زخمم و تمیز و ضد افونی کرد و باند جدید بست.
در جعبه رو بست و با پا هولش داد و در پررید بغلم
کوک: انگار هنوز سالمی که جفتک میندازی.....من هنوز میتونم بیشتر....
یه دفعه پرید وسط و خودشو به موش مردگی زد
نادیا: ای ای دلمممم...بیا بیا بغلممم کن..نمیتونم دیگه تکون بخورمم...
دراز کشیدم و کشیدمش تو بغلمم
کوک: ای دختر شیطون با کارات منم خسته میکنی...
نادیا: ای ای بخواب بخواب
از کاراش خندم گرفت و لوپشو به دندون گرفتم و کشیدم
نادیا: ایییی....
۱.۸k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.