ش
ش"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:۴۴
"ویو جونگکوک:
نادیا: ایییی....
کوک: خب لوس بازی بسه کوجولو...
سرشو به سینم چسبوند و خودشو مچاله کرد.
اروم و با ملایمت کنار گوشش گفتم:
_ خوب بخوابی...
"ویو نادیا"
صبح وقتی بیدار شدم صدایه حموم میومد.عادت کردم که نباشه
از جام بلند شدم و یه لباس از لباسایه جونگکوک پوشیدم رفتم طبقه پایین داخل اتاق خودم حموم
بیرون که امدم لباس عوض کردم و موهامو خشک کردم و گوجه ایی بستم و رفتم بیرون
اجوما در حال زحمت کشیدن بود و رفتم کنارش
اجوما: عروس خانم بیدار شده...
نادیا: امروز و نمیومدی استراحت میکردی
اجوما: کی برات غذات درست کنه؟؟حرف نز نزن برو پشت میز ارباب میادش
همون لحظه جونگکوک در حال صحبت با تلفن امد پایین
رفتم سمتشو و پریدم بالا و رو لپش بوسه ایی گذاشتم.
اونم با لبخند جوابم و داد
با خودم تا پشت میز کشیدمش
منتظر شدم تلفنش تموم شه
کوک: چقدر زود سه ماه شد
........
کوک: اصلا حصله ندارم تهیونگ، نسبت به این مون ته ایل حس خوبی ندارمم
.....
کوک: به اندازه کافی از جشنا بدم میادد...هر سالم که به جشن خون تبدیل میشه.
...............
کوک: اوکی..بای
خیلی از حرفاش کلافه بود
گوشیو قط کرد و با لبخند برگشت سمتم
کوک: خوب خوابیدی؟
نادیا: خیلیی....
و مشغول صبحانه شدیم.
بعدشم رفتیم رو کاناپه نشستیم
نادیا: داستان جشن چیه؟
سرمو رو پاش گذاشت گفت:
_کسی که این دنیارو به وجود اورده برامون در سال یه جشن میزاره ...و اربابایی عین من دعوتن ....ولی هر سال یه مشکل هست...مشکل امسالم توی
نادیا: من؟
کوک: نمیخوام ببرمت اونحا اطر ناکه، ولی از وقتی رئیس فهمیده مجبورم ببرمت...ته ایلم که از این طرف
نادیا: از ته ایل بدت میاد؟
کوک: نگرانم میکنه، نادیا در هر صورت که باش بر خورد کردی جدی باش و رو نده.
نادیا: چشم، جشن کیه؟
کوک: هفته دیگه
نادیا: اوهوم
کوک: کاش میشد نریم
نادیا:برا خودت مشکلی پیش نمیاد؟
کوک: مقامم و ازم میگیرن مجبورم
نادیا: پس قول میدم از کنار جوم نخورم
کوک: نادیا من نمیخوام یه تار مو ازت کم شه...
نادیا: نگران نباش دیگهه....نمیخوای که کل روز درو دیوار و نگاه کنیم...وقتمون و تو حیاط بگذرونیم؟
کوک: منکه تخت و ترجیع میدم
نادیا: عههههههه
کوک: قور نزن ...اون موقعه میرم سراغ دختری که تو دلته ....انقدر باش بازی میکنم و بت محل نمیدم
نادیا: کدوم دختر؟
کوک: تو شکمت
دستشو رو شکمم گذاشت گفت:
_ همینجاستت...باباییشو خیلی دوست داره بعضیا که لیقاتم و ندارن ، پیرم کردن
نادیا: چه دختری ؟ خل شدی عشقم
کوک: نچ داری، مطمعنم
نادیا : مسخره
دستشو رو شکمم نوازش وار کشید و گفت:
_ بابایی عین مامانت سلیطه نباش...عین اون خشگل و جذاب باش...ولی باباییو ازیت نکن
با داد گفتم:
_ من ازیتت میکنم؟؟؟؟؟؟؟
part:۴۴
"ویو جونگکوک:
نادیا: ایییی....
کوک: خب لوس بازی بسه کوجولو...
سرشو به سینم چسبوند و خودشو مچاله کرد.
اروم و با ملایمت کنار گوشش گفتم:
_ خوب بخوابی...
"ویو نادیا"
صبح وقتی بیدار شدم صدایه حموم میومد.عادت کردم که نباشه
از جام بلند شدم و یه لباس از لباسایه جونگکوک پوشیدم رفتم طبقه پایین داخل اتاق خودم حموم
بیرون که امدم لباس عوض کردم و موهامو خشک کردم و گوجه ایی بستم و رفتم بیرون
اجوما در حال زحمت کشیدن بود و رفتم کنارش
اجوما: عروس خانم بیدار شده...
نادیا: امروز و نمیومدی استراحت میکردی
اجوما: کی برات غذات درست کنه؟؟حرف نز نزن برو پشت میز ارباب میادش
همون لحظه جونگکوک در حال صحبت با تلفن امد پایین
رفتم سمتشو و پریدم بالا و رو لپش بوسه ایی گذاشتم.
اونم با لبخند جوابم و داد
با خودم تا پشت میز کشیدمش
منتظر شدم تلفنش تموم شه
کوک: چقدر زود سه ماه شد
........
کوک: اصلا حصله ندارم تهیونگ، نسبت به این مون ته ایل حس خوبی ندارمم
.....
کوک: به اندازه کافی از جشنا بدم میادد...هر سالم که به جشن خون تبدیل میشه.
...............
کوک: اوکی..بای
خیلی از حرفاش کلافه بود
گوشیو قط کرد و با لبخند برگشت سمتم
کوک: خوب خوابیدی؟
نادیا: خیلیی....
و مشغول صبحانه شدیم.
بعدشم رفتیم رو کاناپه نشستیم
نادیا: داستان جشن چیه؟
سرمو رو پاش گذاشت گفت:
_کسی که این دنیارو به وجود اورده برامون در سال یه جشن میزاره ...و اربابایی عین من دعوتن ....ولی هر سال یه مشکل هست...مشکل امسالم توی
نادیا: من؟
کوک: نمیخوام ببرمت اونحا اطر ناکه، ولی از وقتی رئیس فهمیده مجبورم ببرمت...ته ایلم که از این طرف
نادیا: از ته ایل بدت میاد؟
کوک: نگرانم میکنه، نادیا در هر صورت که باش بر خورد کردی جدی باش و رو نده.
نادیا: چشم، جشن کیه؟
کوک: هفته دیگه
نادیا: اوهوم
کوک: کاش میشد نریم
نادیا:برا خودت مشکلی پیش نمیاد؟
کوک: مقامم و ازم میگیرن مجبورم
نادیا: پس قول میدم از کنار جوم نخورم
کوک: نادیا من نمیخوام یه تار مو ازت کم شه...
نادیا: نگران نباش دیگهه....نمیخوای که کل روز درو دیوار و نگاه کنیم...وقتمون و تو حیاط بگذرونیم؟
کوک: منکه تخت و ترجیع میدم
نادیا: عههههههه
کوک: قور نزن ...اون موقعه میرم سراغ دختری که تو دلته ....انقدر باش بازی میکنم و بت محل نمیدم
نادیا: کدوم دختر؟
کوک: تو شکمت
دستشو رو شکمم گذاشت گفت:
_ همینجاستت...باباییشو خیلی دوست داره بعضیا که لیقاتم و ندارن ، پیرم کردن
نادیا: چه دختری ؟ خل شدی عشقم
کوک: نچ داری، مطمعنم
نادیا : مسخره
دستشو رو شکمم نوازش وار کشید و گفت:
_ بابایی عین مامانت سلیطه نباش...عین اون خشگل و جذاب باش...ولی باباییو ازیت نکن
با داد گفتم:
_ من ازیتت میکنم؟؟؟؟؟؟؟
- ۴۳.۱k
- ۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط