عاشق مغرور
عاشق مغرور
#پارت۲
«حال»
چشم هامو با عجز بستم اصلا صدای محیطو و نمیشنیدم
با فشرده شدن دستم توسط ارسلان نگام به جمعیت افتاد که همه با استرس و بعضیا مثل دختر عمه مهگل باکینه روی من بود
فهمیده باید بله بگم به ارسلان که با اخم نگاهم میکرد نگاه کردم
به طرز عجیبی توی چشماش استرس و دیدم شایدم توهم بود با کلی تلاش گفتم
-بله
که ارسلان نفسه اسوده از کشید
و بعدش اونم بله رو گفت و جهنم من شروع شد...
#پارت۲
«حال»
چشم هامو با عجز بستم اصلا صدای محیطو و نمیشنیدم
با فشرده شدن دستم توسط ارسلان نگام به جمعیت افتاد که همه با استرس و بعضیا مثل دختر عمه مهگل باکینه روی من بود
فهمیده باید بله بگم به ارسلان که با اخم نگاهم میکرد نگاه کردم
به طرز عجیبی توی چشماش استرس و دیدم شایدم توهم بود با کلی تلاش گفتم
-بله
که ارسلان نفسه اسوده از کشید
و بعدش اونم بله رو گفت و جهنم من شروع شد...
۵.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.