کسی که خانوادم شد p3
کسی که خانوادم شد p3
( کوک ویو)
باید بفهمم اون خون مال کدوم یکیشونه چون اگه این بو مال همون خونی باشه که من فکرشو میکنم اوضاع حسابی بهم میریزه لعنتی حتی بوش تا اینجا هم میاد این دیگه چه جورشه با اینکه تعریف چنین خونی رو زیاد شنیده بودم اما تا حالا کسی رو که چنین خونی داشته باشه ندیده بودم البته هنوزم مشخص نیست که اون همون خونه اما اگه واقعا همون خون باشه من نباید صاحب این خون رو همین طوری ول بکنم همین جا و برم این خون خیلی با ارزشه و میتونم ازش استفاده کنم حیفه که به دست کس دیگه بیفته هه (پوزخند) البته که هرکسی این خون رو پیدا کنه در جا ادمه رو میکشه اما من مثل اونا احمق نیستم این خون میتونه وقتایی که تو موقعیت های سخت قرار گرفتم کمکم کنه و قدرت هامو ۱۰ برابر کنه یا مواقعی که از خونش بخورم دیگه نیازی نیست تا ی هفته خون بخورم و این برای مواقعی که خون در دسترس نیست خیلی به کار میاد ( ی توضیح بدم که خون اشام ها باید هر روز خون بخورن تا انرژی داشته باشن و بتونن از قدرت هاشون استفاده کنن و اگه ی روز خون نخورن درست مثل آدمی میشن که چند روز غذا نخورده و ضعیف میشن اما اگه ی هفته ی کامل خون نخورن میمیرن) داشتم همون طور که با خودم فکر میکردم بهشون نگاه میکردم که یهو دختری که توشون بود بهم نگاه کرد هه ( این کلا همه جا یعنی پوزخند)
از نگاهت پشیمونت میکنم با چشم های سرد و ترسناکم که توی دل هر کسی ترس و وحشت و میندازه نگاهش کردم
(ا/ت ویو)
داشتیم کلی خوش میگذروندیم اما نمیدونم چرا احساس خوبی به اطرافم نداشتم دلشوره ی بدی داشتم طوری که حس میکردم الان ی اتفاقی میفته و این حال خوبمون جاش رو به گریه و زاری میده به اطرافم نگاه کردم تا حداقل یکم از این دلشوره ی الکی رو کم کنم که همون طور که داشتم به اطرافم نگاه میکردم احساس کردم کسی به چشمم آشنا اومد سرم رو دوباره به سمت اون شخص چرخوندم و نگاهش کردم قیافش رو نمی شناختم اما لباساش...... وقتی به لباساش دقت کردم چشمام از تعجب گرد شد این...این همون موتور سوارست اما اما چرا داره این جارو نگاه میکنه دستاشو تو هم گره داده بود و ی پاشم گذاشته بود رو اون پاش بیشتر که بهش دقت کردم هم بدن خیلی ورزیده ای داشت و هم خوش قیافه بود به صورتش که نگاه کردم چشمم به چشمای تیله ای مشکیش افتاد که سرد و بیروح بودن و با همون حالت داشت مستقیم به مردمک های چشمام نگاه میکرد اون چشم ها سرد و بیروح بودن اما......ی چیزی عجیبه من همیشه از اینجور چیزا میترسیدم و اون نگاه تنها خودش کافی بود تا حتی ی آدم بزرگ هم به خودش بلرزه اما نمیدونم چرا دوست دارم بیشتر به اون چشم ها نگاه کنم برام عجیب و دوست داشتنی بودن نا خدا گاه لبخندی زدم که.......
( کوک ویو)
باید بفهمم اون خون مال کدوم یکیشونه چون اگه این بو مال همون خونی باشه که من فکرشو میکنم اوضاع حسابی بهم میریزه لعنتی حتی بوش تا اینجا هم میاد این دیگه چه جورشه با اینکه تعریف چنین خونی رو زیاد شنیده بودم اما تا حالا کسی رو که چنین خونی داشته باشه ندیده بودم البته هنوزم مشخص نیست که اون همون خونه اما اگه واقعا همون خون باشه من نباید صاحب این خون رو همین طوری ول بکنم همین جا و برم این خون خیلی با ارزشه و میتونم ازش استفاده کنم حیفه که به دست کس دیگه بیفته هه (پوزخند) البته که هرکسی این خون رو پیدا کنه در جا ادمه رو میکشه اما من مثل اونا احمق نیستم این خون میتونه وقتایی که تو موقعیت های سخت قرار گرفتم کمکم کنه و قدرت هامو ۱۰ برابر کنه یا مواقعی که از خونش بخورم دیگه نیازی نیست تا ی هفته خون بخورم و این برای مواقعی که خون در دسترس نیست خیلی به کار میاد ( ی توضیح بدم که خون اشام ها باید هر روز خون بخورن تا انرژی داشته باشن و بتونن از قدرت هاشون استفاده کنن و اگه ی روز خون نخورن درست مثل آدمی میشن که چند روز غذا نخورده و ضعیف میشن اما اگه ی هفته ی کامل خون نخورن میمیرن) داشتم همون طور که با خودم فکر میکردم بهشون نگاه میکردم که یهو دختری که توشون بود بهم نگاه کرد هه ( این کلا همه جا یعنی پوزخند)
از نگاهت پشیمونت میکنم با چشم های سرد و ترسناکم که توی دل هر کسی ترس و وحشت و میندازه نگاهش کردم
(ا/ت ویو)
داشتیم کلی خوش میگذروندیم اما نمیدونم چرا احساس خوبی به اطرافم نداشتم دلشوره ی بدی داشتم طوری که حس میکردم الان ی اتفاقی میفته و این حال خوبمون جاش رو به گریه و زاری میده به اطرافم نگاه کردم تا حداقل یکم از این دلشوره ی الکی رو کم کنم که همون طور که داشتم به اطرافم نگاه میکردم احساس کردم کسی به چشمم آشنا اومد سرم رو دوباره به سمت اون شخص چرخوندم و نگاهش کردم قیافش رو نمی شناختم اما لباساش...... وقتی به لباساش دقت کردم چشمام از تعجب گرد شد این...این همون موتور سوارست اما اما چرا داره این جارو نگاه میکنه دستاشو تو هم گره داده بود و ی پاشم گذاشته بود رو اون پاش بیشتر که بهش دقت کردم هم بدن خیلی ورزیده ای داشت و هم خوش قیافه بود به صورتش که نگاه کردم چشمم به چشمای تیله ای مشکیش افتاد که سرد و بیروح بودن و با همون حالت داشت مستقیم به مردمک های چشمام نگاه میکرد اون چشم ها سرد و بیروح بودن اما......ی چیزی عجیبه من همیشه از اینجور چیزا میترسیدم و اون نگاه تنها خودش کافی بود تا حتی ی آدم بزرگ هم به خودش بلرزه اما نمیدونم چرا دوست دارم بیشتر به اون چشم ها نگاه کنم برام عجیب و دوست داشتنی بودن نا خدا گاه لبخندی زدم که.......
۹۸.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.