چند پارتی ( نمیتونم )²
سه پارتی جیمین
پارت دوم
.
جیمین با قدم های بلند جلو رفت و کنار پاهای ات زانو زد.
با اخمی که بین ابروهاش بود و با لحن اعتراض طوری حرف زد:
جیمین : مگه من مُردم که داری با گُلا درد و دل میکنی؟!
دختر به چشمای مشکی جیمین خیره شد.
ات : خدانکنه جیمین! من .... من فقط نمیخواستم تو رو ناراحت کنم!
جیمین روی زانوهاش بلند شد و دستاشو دور بازوهای ات حلقه کرد و به آغوشش کشید.
جیمین : خواهش میکنم خودتو اذیت نکن اگه میخوای گریه کنی من جلوتو نمیگیرم اگه میخوای داد بزنی مانعت نمیشم ولی اینطوری تنها دردت رو تحمل نکن، اینطوری غمزده به گل ها نگاه نکن، اینطوری اشکات رو از من پنهون نکن
همین حرفا کافی بودن تا بغض ات بشکنه و بزنه زیر گریه.
در حالی اشک میریخت زمزمه کرد:
ات : م..من دیگ نمیتونم راه برم و نمیخوام تو رو ناراحت کنم.....م..من میخوام ازت جدا بشم.
با حرفی که شنید، متعجب شد و قلبش تیر کشید.
ات رو از خودش جدا کرد و به چشمای خیسش چشم دوخت و با دلخوری گفت :
جیمین : چ..چی داری میگی؟ چطور میتونی این حرف رو بزنی؟ فکر میکنی به خاطر همچین چیز مسخره ای ازت جدا میشم؟
با دستاش صورت ات رو قاب گرفت و قطره های اشک روی گونه اش رو با انگشت شستش پاک کرد و ادامه داد:
جیمین : تو خوب میشی، من مطمئنم، حتی اگه یه درصد هم خوب نشی برام مهم نیست، من تو رو هرطور که هستی دوست دارم.
لباشو نزدیک پیشونی ات کرد و بوسه ی نرمی روی پیشونیش نشوند.
جیمین : فردا میریم بیمارستان و جلسات فیزیوتراپی رو از سر میگیری!
ات که انتظار همچین چیزی رو نداشت همین که خواست حرفی بزنه گرمای لبای جیمین رو روی لباش حس کرد.
یک ماه بعد .....
پارت دوم
.
جیمین با قدم های بلند جلو رفت و کنار پاهای ات زانو زد.
با اخمی که بین ابروهاش بود و با لحن اعتراض طوری حرف زد:
جیمین : مگه من مُردم که داری با گُلا درد و دل میکنی؟!
دختر به چشمای مشکی جیمین خیره شد.
ات : خدانکنه جیمین! من .... من فقط نمیخواستم تو رو ناراحت کنم!
جیمین روی زانوهاش بلند شد و دستاشو دور بازوهای ات حلقه کرد و به آغوشش کشید.
جیمین : خواهش میکنم خودتو اذیت نکن اگه میخوای گریه کنی من جلوتو نمیگیرم اگه میخوای داد بزنی مانعت نمیشم ولی اینطوری تنها دردت رو تحمل نکن، اینطوری غمزده به گل ها نگاه نکن، اینطوری اشکات رو از من پنهون نکن
همین حرفا کافی بودن تا بغض ات بشکنه و بزنه زیر گریه.
در حالی اشک میریخت زمزمه کرد:
ات : م..من دیگ نمیتونم راه برم و نمیخوام تو رو ناراحت کنم.....م..من میخوام ازت جدا بشم.
با حرفی که شنید، متعجب شد و قلبش تیر کشید.
ات رو از خودش جدا کرد و به چشمای خیسش چشم دوخت و با دلخوری گفت :
جیمین : چ..چی داری میگی؟ چطور میتونی این حرف رو بزنی؟ فکر میکنی به خاطر همچین چیز مسخره ای ازت جدا میشم؟
با دستاش صورت ات رو قاب گرفت و قطره های اشک روی گونه اش رو با انگشت شستش پاک کرد و ادامه داد:
جیمین : تو خوب میشی، من مطمئنم، حتی اگه یه درصد هم خوب نشی برام مهم نیست، من تو رو هرطور که هستی دوست دارم.
لباشو نزدیک پیشونی ات کرد و بوسه ی نرمی روی پیشونیش نشوند.
جیمین : فردا میریم بیمارستان و جلسات فیزیوتراپی رو از سر میگیری!
ات که انتظار همچین چیزی رو نداشت همین که خواست حرفی بزنه گرمای لبای جیمین رو روی لباش حس کرد.
یک ماه بعد .....
۷۰.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.