رمان

#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:27

*ویو جیمین*
کسی خونه نبود نه بابام نه اجوما هیچکس به بابام زنگ زدم
بعد چند بوق برداشت

بابام:سلام،بله پسرم

جیمین:سلام پدر کجایی؟

بابام:یک کاری برام پیش اومد مجبور شدم برم برا یک هفته نمیام

جیمین:اوکی پدر

بابام:مراقب خودت باش خدافظ

جیمین:شما هم همینطور خدافظ

بعد از خداحافظی با پدرم رفتم اتاقم سرمو گذاشتم و خوابیدم

(صبح ساعت۹)
*ویو جنا*
دیروز همه ماجرا رو برا مامانم تعریف کردم اونم قبول کرد رفتم صبحونه خوردم چون مامانم رفته بود سرکار صبحونه درست کرده بود منم خوردم بعدش لباس پوشیدم و رفتم بازار یکم خرید کردم و برگشتم خونه چندتا دست لباس خریدم برا رفتم به جزیره ججو
رفتم اتاقم ساکمو دراوردم و لباس های و وسایل لازممو گذاشتم و بستم خونه رو تمیز کردم بعدش ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و بعدش لباسام رو پوشیدم و آرایش لایت کردم و آماده شدم با همه ی اینکارا ساعت ۱۲ شد که زنگ گوشیم خورد
جیمین بود

جنا:سلام جیمیناااا

جیمین:سلام جنا،آماده ای

جنا:اوهوم

جیمین:اوکی پس تا ۱۰ دقیقه دیگه من میام

جنا:اوکی

ازش قطع کردم و ۱۰ دقیقه منتظر شدم که اومد
رفتم بیرون که دیدم به ماشین تکیه داده و به زمین خیره شده و عینک زده و دستاش تو جیبشن
اگه الان بگم از هرموقع جذاب تر شده بود دروغ نگفتم
قشنگ دل میبرد خدایا که آدم اینقدر جذاب
متوجه من شد و سرش رو بالا اورد و بهم نگاه کرد
منم تو چشماش خیره شده بودم

جیمین:نمیخوای بیای؟

جنا:اوووم چرا اومدم

جیمین:چته چیشده

جنا:بدجور جذاب شدی

جیمین:اووووووو پس به نظرت جذاب شدم

جنا:خیلی زیاددددددددد خوشحالم که تو رو دارمممممم

جیمین:منم خوشحالم که دارمت،اما یعنی تو چون فقط جذابم دوسم داری؟

جنا:جیمین من ادمیم که به ظاهر اهمیت نمیدم و فقط اخلاق و رفتار یک انسان توجهم و جلب میکنه گفته باشم

جیمین:میدونم،حالا بزن بریم

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم

تو راه همش حرف میزدیم و میخندیدم و اهنگ پیزاشتین و کلا حتی تو راه بهمون خوش گذشت
وسط راه بودیم که....
دیدگاه ها (۴)

#رمان#عشق_مهربون_من #BTS #part:28*ویو جنا*تو راه بودیم که مت...

#رمان#عشق_مهربون_من #BTS #part:29*ویو جیمین*خیلی زیاد متعجب ...

*ویو جیمین* اوه انگاری جنا خانم خیلی کنجکاوه ولی نه بزار یکم اذیتش کنم نمیگم که میخوایم بریم سمت ججو اونم با ماشین و دوتایی و قراره ی استراحت یک هفته ای به همه کارکنان و شرکت بدم پس میتونیم یک هفته کا

#رمان#عشق_مهربون_من#BTS#part:25*ویو جنا*صبح بیدار شدم لباس پ...

نفرین شیرین. پارت 1

ִֶָ ✦ ˖ܢܚ݅ـــبߺ ܟܿــߊ‌ࡎ ִֶָ ✦ ˖𝙿𝚊𝚛𝚝¹ᨒᨓᨒᨓᨒᨓویو یونا :        ...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط