پارت دوم
پارت دوم
دیگه نمی تونست ببینه که با کارای اون دختر انگشت نمای انسان های دیگه دانشگاه میشه
با حرص و عصبانیت دستشو جلو برد و نامه رو از دست پری قاپید و تو یه لحظه از وسط نصفش کرد
-دیگه خستم کردی! رفتارات دیگه برام غیر قابل تحمله!
پری با شوک به تهیونگ خیره شد
تهیونگ از شدت عصبانیت لب هاشو جمع کرده بود و چشم هاش برق میزد
برعکس اون پری ریز نقش که اسمش ا/ت بود اشک تو چشم هاش جمع شده بود که چشمای سیاه و آهوییش رو مثل الماس درخشان می کرد
-چیه؟؟؟ چرا لال شدی؟ حرف بزن دیگه!
-من.....دوست دارم...نمی تونم ولت کنم!*بغض*
-اگه می خوای عشقت بهم ثابت شه پس خودتو بکش!*همه ی کسایی که اونجان شوکه میشن*مگه نمیگی دوسم داری و هر روز بهم نامه میدی؟ پس خودتو بکش تا من باور کنم!
تهیونگ دو نصف پاکت رو به سمت پری پرت کرد و با بی رحمی تمام به همراه دوستاش پری رو تنها گذاشتن
اشک های ا/ت مثل بارون از روی گونش سرازیر میشد و پاکت مصف شده رو خیس
اونا مثل بال های روی شونش شیشه ای و شفاف بودن
.......
تهیونگ باورش نمیشد!
یه روز از اون حرکتی که با ا/ت کرد میگذشت اما ا/ت تو دو ساعت استراحتی که داشتن سراغ تهیونگ نیومده بود
یعنی تهیونگ اونو اصلا ندیده بود!
اگه می دونست با این حرفش میتونه کاری کنه ا/ت ازش متنفر بشه چرا زودتر به ذهنش نرسیده بود این حرفو بزنه؟
رفیق های تهیونگ هنوز به قضیه ی دیروز فکر می کردن اما تهیونگ اصلا براش اهمیت نداشت که با قلب عاشق و ضعیف پری چیکار کرده!
-تهیونگ شی......
تهیونگ با صدای لطیف و زنونه ای سرش رو به جهت صدا برگردوند
بازم اون پری رو دید!!
هیچ وقت فکر نمی کرد موجودات افسانه ای انقدر سمج باشن!
همه ی دانشجوها از قضیه ی دیروز خبر داشتن برای همین از دیدن پریِ دیروزی خیلی تعجب کردن
همه توی سالن غذاخوری بودن و می تونستن ببینن چه خبره
چرا هیشکی پارت اولو حمایت نکرد؟؟؟
دیگه نمی تونست ببینه که با کارای اون دختر انگشت نمای انسان های دیگه دانشگاه میشه
با حرص و عصبانیت دستشو جلو برد و نامه رو از دست پری قاپید و تو یه لحظه از وسط نصفش کرد
-دیگه خستم کردی! رفتارات دیگه برام غیر قابل تحمله!
پری با شوک به تهیونگ خیره شد
تهیونگ از شدت عصبانیت لب هاشو جمع کرده بود و چشم هاش برق میزد
برعکس اون پری ریز نقش که اسمش ا/ت بود اشک تو چشم هاش جمع شده بود که چشمای سیاه و آهوییش رو مثل الماس درخشان می کرد
-چیه؟؟؟ چرا لال شدی؟ حرف بزن دیگه!
-من.....دوست دارم...نمی تونم ولت کنم!*بغض*
-اگه می خوای عشقت بهم ثابت شه پس خودتو بکش!*همه ی کسایی که اونجان شوکه میشن*مگه نمیگی دوسم داری و هر روز بهم نامه میدی؟ پس خودتو بکش تا من باور کنم!
تهیونگ دو نصف پاکت رو به سمت پری پرت کرد و با بی رحمی تمام به همراه دوستاش پری رو تنها گذاشتن
اشک های ا/ت مثل بارون از روی گونش سرازیر میشد و پاکت مصف شده رو خیس
اونا مثل بال های روی شونش شیشه ای و شفاف بودن
.......
تهیونگ باورش نمیشد!
یه روز از اون حرکتی که با ا/ت کرد میگذشت اما ا/ت تو دو ساعت استراحتی که داشتن سراغ تهیونگ نیومده بود
یعنی تهیونگ اونو اصلا ندیده بود!
اگه می دونست با این حرفش میتونه کاری کنه ا/ت ازش متنفر بشه چرا زودتر به ذهنش نرسیده بود این حرفو بزنه؟
رفیق های تهیونگ هنوز به قضیه ی دیروز فکر می کردن اما تهیونگ اصلا براش اهمیت نداشت که با قلب عاشق و ضعیف پری چیکار کرده!
-تهیونگ شی......
تهیونگ با صدای لطیف و زنونه ای سرش رو به جهت صدا برگردوند
بازم اون پری رو دید!!
هیچ وقت فکر نمی کرد موجودات افسانه ای انقدر سمج باشن!
همه ی دانشجوها از قضیه ی دیروز خبر داشتن برای همین از دیدن پریِ دیروزی خیلی تعجب کردن
همه توی سالن غذاخوری بودن و می تونستن ببینن چه خبره
چرا هیشکی پارت اولو حمایت نکرد؟؟؟
۲۹.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.