🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت190 #جلد_دوم
از اینکه اینقدر خوب با ایلین حرف میزد و خیالش و راحت میکردخوشحال بودم
عشق من تحمل هیچ چیزی رو نداشت رو به ایلین گفتم خیلی مواظب خودت باش تند تند به بیمارستان سربزن خبری که شد بهم خبر بده باشه من بی خبر نذار!
مرگه اهورا به خودت برس ای دخترمونو تنها نذار بهم قول بده حواست هم به خودت هم به دخترمون باشه کاری هم که گفتم حتما انجام بده در ضمن به وکیل بگو به هیچ به وجه نمی خوام پدر و مادرم از این داستان بویی ببره...
به لطف سرگرد نیم ساعتی باهاش توی اتاقش حرف زدیم اما اون قصد رفتن نداشت قصد جدا شدن نداشتن دل منم همینو میخواستم نمیخواستم از پیشم بره اما این یک اجبار بود باید میرفت جلوی چشمای سرگرد پیشونیشو بوسیدم و گفتم
باید بری اما مطمئن باش من خیلی زود برمیگردم پیش تو دخترمون پس نگران هیچ چیزی نباش همه حواست به خودت تو مونس باشه بیام بیرون ببینم یه مو از سرت کم شده غصه خوردی حالت خوب نیست باور کن سر به بیابون میزارم نذار اینجا نگران حالت تو هم باشم،
سرگرد میگه باید برم دادگاه قاضی حکم بده شاید بردنم زندان اون موقع نمیخوام حالت بد بشه جونم.
صبح تا شب فقط دعا کن دعا کن که کیمیا زودتر به هوش بیاید تا من از اینجا خلاص بشم
به هر سختی بود آیلین و راهی کردم که بره سرگرد نزدیکم شد و گفت
_ تو که اینقدر زن و بچه تو دوست داری تو که میدونی خانومت به این حال می افته این چه کاری بود که با خود تو زندگیت کردی
دستمو بالا آوردم و به صورتم کشیدم و گفتم
من هیچ کاری نکردم چند بار باید بگم یه لحظه عصبانی شدم فقط هلش دادم غرضی نداشتم خب شما فکرشوبکن بچه من توی شکم همین زنه من نمی خوام بلای سرش بیاد بخدا که نمیخوام
اون بچه تنها امید زندگیه زن منه با هزار بدبختی اونو به دست آوردیم نمیخوام حتی یه مو از سرش کم بشه اتفاق بود
دستش روی شونم گذاشت و گفت _امیدوارم بخیر بگذره حالش اصلا خوب نیست امیدوارم بخیر بگذره و بیدار بشه و اگه حرفات درست بوده که میتونی برگردی پیش زن و بچه ات
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت190 #جلد_دوم
از اینکه اینقدر خوب با ایلین حرف میزد و خیالش و راحت میکردخوشحال بودم
عشق من تحمل هیچ چیزی رو نداشت رو به ایلین گفتم خیلی مواظب خودت باش تند تند به بیمارستان سربزن خبری که شد بهم خبر بده باشه من بی خبر نذار!
مرگه اهورا به خودت برس ای دخترمونو تنها نذار بهم قول بده حواست هم به خودت هم به دخترمون باشه کاری هم که گفتم حتما انجام بده در ضمن به وکیل بگو به هیچ به وجه نمی خوام پدر و مادرم از این داستان بویی ببره...
به لطف سرگرد نیم ساعتی باهاش توی اتاقش حرف زدیم اما اون قصد رفتن نداشت قصد جدا شدن نداشتن دل منم همینو میخواستم نمیخواستم از پیشم بره اما این یک اجبار بود باید میرفت جلوی چشمای سرگرد پیشونیشو بوسیدم و گفتم
باید بری اما مطمئن باش من خیلی زود برمیگردم پیش تو دخترمون پس نگران هیچ چیزی نباش همه حواست به خودت تو مونس باشه بیام بیرون ببینم یه مو از سرت کم شده غصه خوردی حالت خوب نیست باور کن سر به بیابون میزارم نذار اینجا نگران حالت تو هم باشم،
سرگرد میگه باید برم دادگاه قاضی حکم بده شاید بردنم زندان اون موقع نمیخوام حالت بد بشه جونم.
صبح تا شب فقط دعا کن دعا کن که کیمیا زودتر به هوش بیاید تا من از اینجا خلاص بشم
به هر سختی بود آیلین و راهی کردم که بره سرگرد نزدیکم شد و گفت
_ تو که اینقدر زن و بچه تو دوست داری تو که میدونی خانومت به این حال می افته این چه کاری بود که با خود تو زندگیت کردی
دستمو بالا آوردم و به صورتم کشیدم و گفتم
من هیچ کاری نکردم چند بار باید بگم یه لحظه عصبانی شدم فقط هلش دادم غرضی نداشتم خب شما فکرشوبکن بچه من توی شکم همین زنه من نمی خوام بلای سرش بیاد بخدا که نمیخوام
اون بچه تنها امید زندگیه زن منه با هزار بدبختی اونو به دست آوردیم نمیخوام حتی یه مو از سرش کم بشه اتفاق بود
دستش روی شونم گذاشت و گفت _امیدوارم بخیر بگذره حالش اصلا خوب نیست امیدوارم بخیر بگذره و بیدار بشه و اگه حرفات درست بوده که میتونی برگردی پیش زن و بچه ات
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۹k
۰۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.