fake kook
fake kook
part*⁴
((my dream man))
راه افتادم و رفتم سمت کافه و کیفمو برداشتم
راه افتادم به سمت عمارت یه پسره اومد گفت: خانمی کدوم طرفی میری؟
ا/ت: بله
گفت: بیا بریم برسونمت
از ماشینش پیاده شدو اومد سمتم
گفت: نمیای
رفتم عقب تر یه پسره دیگه اومد باهاش دعوا کرد و اون پسره رفت رفتم سمت اون پسری که نجاتم داد
ا/ت: خوبید
گفت: بله من خوبم شما خوبید؟
ا/ت: به لطف شما بله من نگران شمام اسیب ندیدی
گفت: نه ندیدم وایسا من قبلا شمارو یه جایی دیدم
ا/ت: من به جا نمیارم
گفت: همکلاسی قدیمی
ا/ت: ها اها یادم اومد جئون جونگکوک چی میخوای اومدی نجاتم دادی تو که کارت اسیب زدن بود الان اومدی چیکار میخوای مثل چند سال پیش باز بهم اسیب برسونی
کوک: نه نترس کارت ندارم
ا/ت: دلم میخواد یه روز بیام سر قبرت
کوک: چرا خانمی تو که اینقدر بد نبودی
ا/ت: خفه شو میدونستی خیلی رو مخی
کوک: نه نمیدونست
ا/ت: پس بدون
کوک: باشه فهمیدم جایی بری برسونمت
ا/ت: خیلی صبر کردم که الان دیدمت چه برسه بخوام باهات با یه ماشین باشم برو دیگه
کوک: اوکیه ما رفتیم با اجازه
دستشو کشید به موهامو و یه چشمکی زد و رفت خیلی از دیدنش عصبانی بودم کاشکی دوباره هیچوقت نمیدیدمش چون اون تو مدرسه فقط برام قلدری میکرد فقط برای من چطور الان نجاتم داد حالا ولش کن تو فکر زندگی جدیدت باش
رسیدم عمارت رفتم پیش لینا
ا/ت: سلام
لینا: وسایلتو برداشتی
ا/ت: بله
لینا:برو الان اتاق پسرمو تمیز کن داره دوش میگیره
ا/ت: چشم اتاق شماره چنده؟
لینا: ۴
ا/ت: بله رفتم
رفتم تو اتاق پسر لینا خوشبحال پسره حتما خیلی بهش پول میرسه چون تک فرزنده هم پدرش برای داشتنش یه زن دیگه گرفته شروع مردم به مرتب کردن که صدای در اومد از حموم در اومد با حوله حمومی بود سرمو گرفتم پایین
گفت: شما کی هستید
ا/ت: من خدمتکار جدید در خدمت شما و مادرتون هستم
گفت: خب چرا اومدی اتاقم
ا/ت: دستور مادرتون بود
گفت: خب باشه حالا برو بیرون
ا/ت: چشم
گفت: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: شما؟ چی جونگکوک
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴
((my dream man))
راه افتادم و رفتم سمت کافه و کیفمو برداشتم
راه افتادم به سمت عمارت یه پسره اومد گفت: خانمی کدوم طرفی میری؟
ا/ت: بله
گفت: بیا بریم برسونمت
از ماشینش پیاده شدو اومد سمتم
گفت: نمیای
رفتم عقب تر یه پسره دیگه اومد باهاش دعوا کرد و اون پسره رفت رفتم سمت اون پسری که نجاتم داد
ا/ت: خوبید
گفت: بله من خوبم شما خوبید؟
ا/ت: به لطف شما بله من نگران شمام اسیب ندیدی
گفت: نه ندیدم وایسا من قبلا شمارو یه جایی دیدم
ا/ت: من به جا نمیارم
گفت: همکلاسی قدیمی
ا/ت: ها اها یادم اومد جئون جونگکوک چی میخوای اومدی نجاتم دادی تو که کارت اسیب زدن بود الان اومدی چیکار میخوای مثل چند سال پیش باز بهم اسیب برسونی
کوک: نه نترس کارت ندارم
ا/ت: دلم میخواد یه روز بیام سر قبرت
کوک: چرا خانمی تو که اینقدر بد نبودی
ا/ت: خفه شو میدونستی خیلی رو مخی
کوک: نه نمیدونست
ا/ت: پس بدون
کوک: باشه فهمیدم جایی بری برسونمت
ا/ت: خیلی صبر کردم که الان دیدمت چه برسه بخوام باهات با یه ماشین باشم برو دیگه
کوک: اوکیه ما رفتیم با اجازه
دستشو کشید به موهامو و یه چشمکی زد و رفت خیلی از دیدنش عصبانی بودم کاشکی دوباره هیچوقت نمیدیدمش چون اون تو مدرسه فقط برام قلدری میکرد فقط برای من چطور الان نجاتم داد حالا ولش کن تو فکر زندگی جدیدت باش
رسیدم عمارت رفتم پیش لینا
ا/ت: سلام
لینا: وسایلتو برداشتی
ا/ت: بله
لینا:برو الان اتاق پسرمو تمیز کن داره دوش میگیره
ا/ت: چشم اتاق شماره چنده؟
لینا: ۴
ا/ت: بله رفتم
رفتم تو اتاق پسر لینا خوشبحال پسره حتما خیلی بهش پول میرسه چون تک فرزنده هم پدرش برای داشتنش یه زن دیگه گرفته شروع مردم به مرتب کردن که صدای در اومد از حموم در اومد با حوله حمومی بود سرمو گرفتم پایین
گفت: شما کی هستید
ا/ت: من خدمتکار جدید در خدمت شما و مادرتون هستم
گفت: خب چرا اومدی اتاقم
ا/ت: دستور مادرتون بود
گفت: خب باشه حالا برو بیرون
ا/ت: چشم
گفت: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: شما؟ چی جونگکوک
#کوک
#فیک
#سناریو
۴۰.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.