fake kook
fake kook
part*⁴⁶
ا.ت رفت داخل
کوک: سومین
سومین: بهت توضیح میدم
کوک:نیاز نیست همه چیزو دیدم فک کنم دوستیمون داره بهم میخوره
سومین:خیلی مسخرست که بخوای دوستتو یا همون رفیقتو بخاطر یه دختر ول کنی
کوک: هنوز به خودت میگی دوست هه چه دوستی با دوستش اینکارو میکنه دیشب بود به ا.ت همین حرف و زدم گفتم که من همچین ادمی نیستم و خودت موقعی که اومدی گفتی ا.ت رو دوست دارم شمارشو بهت دادم بازم چیزی نگفتم
الان چی دیگه خیلی داری از حد خودت میگذری این دیگه رفاقت نیست دشمنی خودت هم شروعش کردی
سومین: ولی ا.ت با من خوشبخته نه تو که هیچی نداری
کوک: خفه شو من دو سال با ا.تم از وقتی که چیزی داشتم و اینکه نداشتم همراهم بوده یه وقت هم تنهام نزاشته
سومین: اگر این نظر خودت و زنته نظر پدر زنت چیه
کوک: خفه شو
یکی زدم تو صورتش و رفتم
کوک: ببخشید دیر اومدم
چینمو: سومین کجاست
کوک: نمیدونم من پیشش نبودم
از دید ا.ت
با نگرانی نگاهش میکردم میترسیدم از دستم ناراحت باشه ولی اون یه نگاهی به من کرد و یه لبخندی زد یکم قلبم اروم شد در باز شد
سومین اومد
سومین: عزیزم پاشو بریم کار دارم
👩🏻: داره از صورتت خون میاد چیشده؟
سومین: نه عزیزم چیزی نیست یه سنگ زیر پام بود افتادم زخمی شد
👩🏻: اخه اینقدر شدید بیا برین دکتر
سومین: نمیخواد
میدونستم کار جونگکوک یه نگاهی بهش کردن داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد خندم گرفته بود
کوک: راست میگه برو دکتر
سومین: نه نمیخواد بریم عزیزم
👩🏻: بریم
چینمو: ماهم بریم دیگه
ا.ت: شما کجا
همه رفتن
ا.ت: کار تو بود
با تعجب بهم نگاه کرد
کوک: منظورت چیه؟
و داشت میرفت سمت اتاقش
رفتم دنبالش
ا.ت: به من دروغ نگو چرا زدیش
درو اتاق بست در زدم
ا.ت: درو باز کن
محکم زدم تو در درو باز کرد افتادم تو بغلش
کوک: حواست باشه خوبی؟
ا.ت: چرا زدیش؟
کوک: 😐عصبانیم کرد😑
ا.ت: خوابم میاد
کوک: بیا برو بخواب من برم غذا درست کنم
ا.ت: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴⁶
ا.ت رفت داخل
کوک: سومین
سومین: بهت توضیح میدم
کوک:نیاز نیست همه چیزو دیدم فک کنم دوستیمون داره بهم میخوره
سومین:خیلی مسخرست که بخوای دوستتو یا همون رفیقتو بخاطر یه دختر ول کنی
کوک: هنوز به خودت میگی دوست هه چه دوستی با دوستش اینکارو میکنه دیشب بود به ا.ت همین حرف و زدم گفتم که من همچین ادمی نیستم و خودت موقعی که اومدی گفتی ا.ت رو دوست دارم شمارشو بهت دادم بازم چیزی نگفتم
الان چی دیگه خیلی داری از حد خودت میگذری این دیگه رفاقت نیست دشمنی خودت هم شروعش کردی
سومین: ولی ا.ت با من خوشبخته نه تو که هیچی نداری
کوک: خفه شو من دو سال با ا.تم از وقتی که چیزی داشتم و اینکه نداشتم همراهم بوده یه وقت هم تنهام نزاشته
سومین: اگر این نظر خودت و زنته نظر پدر زنت چیه
کوک: خفه شو
یکی زدم تو صورتش و رفتم
کوک: ببخشید دیر اومدم
چینمو: سومین کجاست
کوک: نمیدونم من پیشش نبودم
از دید ا.ت
با نگرانی نگاهش میکردم میترسیدم از دستم ناراحت باشه ولی اون یه نگاهی به من کرد و یه لبخندی زد یکم قلبم اروم شد در باز شد
سومین اومد
سومین: عزیزم پاشو بریم کار دارم
👩🏻: داره از صورتت خون میاد چیشده؟
سومین: نه عزیزم چیزی نیست یه سنگ زیر پام بود افتادم زخمی شد
👩🏻: اخه اینقدر شدید بیا برین دکتر
سومین: نمیخواد
میدونستم کار جونگکوک یه نگاهی بهش کردن داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد خندم گرفته بود
کوک: راست میگه برو دکتر
سومین: نه نمیخواد بریم عزیزم
👩🏻: بریم
چینمو: ماهم بریم دیگه
ا.ت: شما کجا
همه رفتن
ا.ت: کار تو بود
با تعجب بهم نگاه کرد
کوک: منظورت چیه؟
و داشت میرفت سمت اتاقش
رفتم دنبالش
ا.ت: به من دروغ نگو چرا زدیش
درو اتاق بست در زدم
ا.ت: درو باز کن
محکم زدم تو در درو باز کرد افتادم تو بغلش
کوک: حواست باشه خوبی؟
ا.ت: چرا زدیش؟
کوک: 😐عصبانیم کرد😑
ا.ت: خوابم میاد
کوک: بیا برو بخواب من برم غذا درست کنم
ا.ت: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۸k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.