part⁹⁰ last part
part⁹⁰_last part
_همسر عزیزم چطوره؟
+از زمانی که تو رو دیدم افتضاح!
صدام رو صاف کردم ، پوزخندی صدا دار زدم و از کنارش رد شدم . وارد آشپزخونه شدم و بعد از....
اتمام ویو ات
جئون وارد آشپزخونه شد و نیم نگاهی به ات کرد سپس در یخچال رو باز کرد . شیشه نوشیدنی برداشت و بعد از باز کردن شیشه نوشیدنی مقدار زیادی ازش نوشید و همینطور با چشم ات رو دنبال میکرد! مدتی کوتاه گذاشت ؛جئون دست ات رو که داشت از آشپزخونه خارج میشد گرفت و بعد به سمت یخچال هدایتش کرد .
ات با شدت به یخچال برخورد کرد و آخی از بین لبش خارج شد
_میدونی چقدر بدم میاد وقتی منو نادیده میگیری؟
_یا اینکه ازم دور میشی؟
فاصله ی بینشون کم و کمتر میشد و تقلا های دختر بیشتر؛حرکت دست های جئون روی اندام ات شروع شده بود و نفس نفس زدن های دختر فضا رو پر کرده بود!
_من همه چیزت رو میخوام...حضورت، روحت و جسمت* خمار و اروم
بوسه ای کوتاه بر لب دختر زد و دوباره ادامه داد
_ات من عاشقتم
+اگه عاشقم بودی این بلاها سرم نمیومد* با بغض
_من مجبورم ات متوجه ای؟* آروم و خمار
+چطور میتونم باورت کنم؟ تو دیوونه ای! از کجا بفهمم الان هم دروغ نمیگی و عشقت واقعیه؟
_ آره ات من دیوونه ام...ولی دیوونه ی تو!
و دوباره بوسه های کوتاه روی لب نرم ات نقش بست، فاصله ای بینشون افتاد .
_من مریضم ات! مریض تو!
_ات تو پزشک منی و همیشه باعث خوب بودن من میشی* کمی مست و خمار
+آره من پزشکتم ولی پزشک ها میتونن قاتل باشن مستر جئون* با پوزخند
_چی؟
ناگهان سوزش دردناک در ناحیه شکمش احساس کرد
+این به خاطر مامانم
ضربه ای دیگه زد
+این بخاطر بابام
باری دیگر چاقو رو تا انتها فرو کرد
+اینم برای خودم*با پوزخند
و آخرین ضربه
+اینم برای دنی* کمی بلند
_ا...ت*خون بالا آوردن
دختر چاقوی خون آلود رو از بدن جئون بیرون کشید و گوشه ای انداخت؛ قطرات خون همانند رودی خروشان جاری بودن.پاهای پسر سست و سست تر میشد و به حدی رسید که جسمش با زمین یکی شد. ات تلفن همراه جئون رو از داخل کت برداشت و به خبرنگاری زد بعد از چندین بوق ممتد به تماس پاسخ داده شد
+جئون جونگ کوک پسر جئون باک هیون به قتل رسیده!هتل*** اتاق**
بعد از بیان کردن این جمله به تماس خاتمه داد و گوشی رو به سمتی پرت کرد؛ به سمت همسرش که در حال جون دادن بود رفت و روی دو زانو نشست
+بهت گفتم یک روزی انتقامم رو میگیرم...خداحافظ جئون!* با نیشخند
.....
هر زندگی داستانی داره و هر داستانی فصلی داره
الان فصل هرس کردن علف هرز هاست
continue..
_همسر عزیزم چطوره؟
+از زمانی که تو رو دیدم افتضاح!
صدام رو صاف کردم ، پوزخندی صدا دار زدم و از کنارش رد شدم . وارد آشپزخونه شدم و بعد از....
اتمام ویو ات
جئون وارد آشپزخونه شد و نیم نگاهی به ات کرد سپس در یخچال رو باز کرد . شیشه نوشیدنی برداشت و بعد از باز کردن شیشه نوشیدنی مقدار زیادی ازش نوشید و همینطور با چشم ات رو دنبال میکرد! مدتی کوتاه گذاشت ؛جئون دست ات رو که داشت از آشپزخونه خارج میشد گرفت و بعد به سمت یخچال هدایتش کرد .
ات با شدت به یخچال برخورد کرد و آخی از بین لبش خارج شد
_میدونی چقدر بدم میاد وقتی منو نادیده میگیری؟
_یا اینکه ازم دور میشی؟
فاصله ی بینشون کم و کمتر میشد و تقلا های دختر بیشتر؛حرکت دست های جئون روی اندام ات شروع شده بود و نفس نفس زدن های دختر فضا رو پر کرده بود!
_من همه چیزت رو میخوام...حضورت، روحت و جسمت* خمار و اروم
بوسه ای کوتاه بر لب دختر زد و دوباره ادامه داد
_ات من عاشقتم
+اگه عاشقم بودی این بلاها سرم نمیومد* با بغض
_من مجبورم ات متوجه ای؟* آروم و خمار
+چطور میتونم باورت کنم؟ تو دیوونه ای! از کجا بفهمم الان هم دروغ نمیگی و عشقت واقعیه؟
_ آره ات من دیوونه ام...ولی دیوونه ی تو!
و دوباره بوسه های کوتاه روی لب نرم ات نقش بست، فاصله ای بینشون افتاد .
_من مریضم ات! مریض تو!
_ات تو پزشک منی و همیشه باعث خوب بودن من میشی* کمی مست و خمار
+آره من پزشکتم ولی پزشک ها میتونن قاتل باشن مستر جئون* با پوزخند
_چی؟
ناگهان سوزش دردناک در ناحیه شکمش احساس کرد
+این به خاطر مامانم
ضربه ای دیگه زد
+این بخاطر بابام
باری دیگر چاقو رو تا انتها فرو کرد
+اینم برای خودم*با پوزخند
و آخرین ضربه
+اینم برای دنی* کمی بلند
_ا...ت*خون بالا آوردن
دختر چاقوی خون آلود رو از بدن جئون بیرون کشید و گوشه ای انداخت؛ قطرات خون همانند رودی خروشان جاری بودن.پاهای پسر سست و سست تر میشد و به حدی رسید که جسمش با زمین یکی شد. ات تلفن همراه جئون رو از داخل کت برداشت و به خبرنگاری زد بعد از چندین بوق ممتد به تماس پاسخ داده شد
+جئون جونگ کوک پسر جئون باک هیون به قتل رسیده!هتل*** اتاق**
بعد از بیان کردن این جمله به تماس خاتمه داد و گوشی رو به سمتی پرت کرد؛ به سمت همسرش که در حال جون دادن بود رفت و روی دو زانو نشست
+بهت گفتم یک روزی انتقامم رو میگیرم...خداحافظ جئون!* با نیشخند
.....
هر زندگی داستانی داره و هر داستانی فصلی داره
الان فصل هرس کردن علف هرز هاست
continue..
۳۱.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.