part⁹¹
part⁹¹
A week later_² روز بعد از به هوش اومدن جئون_ hospital
به شخص مقابل نگاه کرد آخرین ملاقاتی بود، مجبور بود تحمل کنه پس کمی از کفی تخت فاصله گرفت و به تاج تخت تکیه داد
وزیر کشور: تبریک میگم مستر جئون از اینکه بهوش اومدین امیدوارم همیشه در سلامت تمام باشید
_ممنون...*بی حال و بی حس
وزیر کشور: شنیدم هنوز نتونستن همسرتون رو پيدا کنن!
_ کی این رو بهتون گفته؟*با اخم و در عین حال بی حال
ویزیر: پدرتون!
پسر از عصبانیت نفس عمیقی کشید و چیزی زمزمه کرد
وزیر: خو...
هنوز وزیر اولین کلمه ی جمله اش رو کامل نکرده بود که دوتا از بهترین کارآگاه های کره وارد اتاق شدن در نگاه اول تعظیمی کوتاه کردند و بعد با تاسف به جئون نگاه کردند
_ چی شد؟
هر دو کارآگاه نگاهشون رو همزمان به وزیر که مشاهده گر بود دادند، جئون که متوجه منظور دو کارآگاه شد اسم وزیر رو نجوا زد
_مستر...میشه ما رو تنها بگذارید؟
وزیر: اوه بله حتما فقط میخواستم احوالتون رو جویا شم....با اجازه
پس از خروج وزیر ،جئون دوباره سؤال بی جوابش رو پرسید
کارآگاه¹: متاسفانه امروز جسدی واقع در کلبه ای که خارج از شهر بود پیدا کردیم....جسد کاملا سوخته بود و با دی ان ای میس جئون مطابقت داشت*هر کلمه که بیان میشد صدا پایین تر میومد
_منظو..رت چیه؟* شکه
کارآگاه²: ملک اجاره شده بوده و با مشخصات جعلی انجام شده اما به طور قطع میشه گفت همون شخصی که همسرتون رو دزدیدن این کار رو انجام دادن.....
کارآگاه ¹و²همزمان:بابت مرگ همسرتون متاسفیم!
_ات مرده؟...ات من مرده؟ میفهمین چی میگین؟ این حقیقت نداره.....بازم تحقیق کنین* کمی بلند و عصبی
کارآگاه²:.....(بعد از کمی سکوت) لطفا جزئیات اون شب رو به یاد بیارید شاید بتونیم قاتل رو دستگیر کنیم* همراه با نفس عمیق
Flashback to a last week_ویو کوک(توی فلش بک ویو کوک)
نفس کشیدن برام هر لحظه سخت تر میشد، دستم رو به سمت ات دراز کردم و اروم لب زدم:_ ات..کمکم....
تنها ری اکشنی که از ات دریافت کردم پوزخند بود ؛ از شدت درد توانایی صحبت نداشتم ،روی زمین میخزیدم و دنبال راهی برای نجات و جلوگیری از خون ریزی بودم !کمی گذشت ، با تمام تلاش و توانم به در خروجی نزدیک شدم که ناگهان در باز شد و مردی تمام سیاه پوش وارد شد. در لحظه ی اول نگاهی به من انداخت و سپس به سمت ات که تو اتاق خواب بود حمله ور شد و باهم درگیر شدن ؛ تمام سعیم رو کردم تا بلند شم و به ات کمک کنم اما توانم کافی نبود؛دیدم هر لحظه تار و تیره تر میشد و تنها چیزی که در ذهنم موندگار شد ضربه خوردن ات بر روی زمین بود و قطرات خونی که به در سفید رنگ اتاق رنگ داده بود
Flash back is done_اتمام ویو کوک
(با اینکه یکی از شرایط نرسیده بود گذاشتم قدرمو بدونین)
A week later_² روز بعد از به هوش اومدن جئون_ hospital
به شخص مقابل نگاه کرد آخرین ملاقاتی بود، مجبور بود تحمل کنه پس کمی از کفی تخت فاصله گرفت و به تاج تخت تکیه داد
وزیر کشور: تبریک میگم مستر جئون از اینکه بهوش اومدین امیدوارم همیشه در سلامت تمام باشید
_ممنون...*بی حال و بی حس
وزیر کشور: شنیدم هنوز نتونستن همسرتون رو پيدا کنن!
_ کی این رو بهتون گفته؟*با اخم و در عین حال بی حال
ویزیر: پدرتون!
پسر از عصبانیت نفس عمیقی کشید و چیزی زمزمه کرد
وزیر: خو...
هنوز وزیر اولین کلمه ی جمله اش رو کامل نکرده بود که دوتا از بهترین کارآگاه های کره وارد اتاق شدن در نگاه اول تعظیمی کوتاه کردند و بعد با تاسف به جئون نگاه کردند
_ چی شد؟
هر دو کارآگاه نگاهشون رو همزمان به وزیر که مشاهده گر بود دادند، جئون که متوجه منظور دو کارآگاه شد اسم وزیر رو نجوا زد
_مستر...میشه ما رو تنها بگذارید؟
وزیر: اوه بله حتما فقط میخواستم احوالتون رو جویا شم....با اجازه
پس از خروج وزیر ،جئون دوباره سؤال بی جوابش رو پرسید
کارآگاه¹: متاسفانه امروز جسدی واقع در کلبه ای که خارج از شهر بود پیدا کردیم....جسد کاملا سوخته بود و با دی ان ای میس جئون مطابقت داشت*هر کلمه که بیان میشد صدا پایین تر میومد
_منظو..رت چیه؟* شکه
کارآگاه²: ملک اجاره شده بوده و با مشخصات جعلی انجام شده اما به طور قطع میشه گفت همون شخصی که همسرتون رو دزدیدن این کار رو انجام دادن.....
کارآگاه ¹و²همزمان:بابت مرگ همسرتون متاسفیم!
_ات مرده؟...ات من مرده؟ میفهمین چی میگین؟ این حقیقت نداره.....بازم تحقیق کنین* کمی بلند و عصبی
کارآگاه²:.....(بعد از کمی سکوت) لطفا جزئیات اون شب رو به یاد بیارید شاید بتونیم قاتل رو دستگیر کنیم* همراه با نفس عمیق
Flashback to a last week_ویو کوک(توی فلش بک ویو کوک)
نفس کشیدن برام هر لحظه سخت تر میشد، دستم رو به سمت ات دراز کردم و اروم لب زدم:_ ات..کمکم....
تنها ری اکشنی که از ات دریافت کردم پوزخند بود ؛ از شدت درد توانایی صحبت نداشتم ،روی زمین میخزیدم و دنبال راهی برای نجات و جلوگیری از خون ریزی بودم !کمی گذشت ، با تمام تلاش و توانم به در خروجی نزدیک شدم که ناگهان در باز شد و مردی تمام سیاه پوش وارد شد. در لحظه ی اول نگاهی به من انداخت و سپس به سمت ات که تو اتاق خواب بود حمله ور شد و باهم درگیر شدن ؛ تمام سعیم رو کردم تا بلند شم و به ات کمک کنم اما توانم کافی نبود؛دیدم هر لحظه تار و تیره تر میشد و تنها چیزی که در ذهنم موندگار شد ضربه خوردن ات بر روی زمین بود و قطرات خونی که به در سفید رنگ اتاق رنگ داده بود
Flash back is done_اتمام ویو کوک
(با اینکه یکی از شرایط نرسیده بود گذاشتم قدرمو بدونین)
۲۵.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.