part⁸⁸
part⁸⁸
few hours later
بعد از آوردن و دادن لیوانی سرشار از آب بهش،دستی رو شونه اس کشیدم و اروم لب زدم
+بهتری؟
به یک گوشه خیره بود و میلرزید اصلا احوالش خوب نبود، در آغوشم گرفتمش و شروع به نوازش موهای نرمش کردم
+بهت قول میدم مامانت حالشون بهتر میشه
جک: ات دکتر گفته احتمال زنده موندنش کمتر از ۵ درصده!* با گریه
جک: من بدون اون نمیتونم ات حالم خیلی بده
+نگ...ران نباش فعلا که داخل اتاق عمل هستن و هنوز ³ساعت دیگه مونده
جک از بغلم جدا شد و به ساعت نگاهی کرد. با صاف کردن صداش از روی مبل بلند شد
جک: ببخشید خیلی بهت زحمت دادم....من دیگه میرم بیمارستان.
+فکر کردی میزارم با این حال بری؟ برات چیزی درست میکنم یا سفارش میدم اونو بخور بعد برو
جک:نیازی نیست ات نمیخوام بهت زحمت بدم همینطوری حالم خوش نیست حال تو رو هم بد تر میکنم
+ساکت
⁶:⁰⁸am
با صدای باز و بسته شدن در رشته خواب و خیالم گسسته شد(از خواب پریدم). از اتاق خواب خارج شدم و وارد هال شدم . جک رفته بود و برام روی میز نامه ای کوتاه گذاشته بود! به سمت میز رفتم و نامه رو برداشتم و شروع به خوندنش کردم؛ نفس عمیقی کشیدم و نامه روی میز انداختم و به سمت حمام رفتم کمی بعد از اینکه از حمام خارج شدم لباس راحتیم رو پوشیدم و روی مبل نشستم دستم رو به سمت کنترل تلویزیون بردم اما گوشیم زنگ خورد و بعد از چک کردن مخاطب متوجه شدم جکه صدام رو صاف کردم و جواب دادم
+الو
+چی؟* شوکه
¹⁷minutes later
ماسکم رو درست کردم و با سراسیمه وارد بیمارستان شدم و به سمت پذیرش حرکت کردم بعد از تعظیم و ادای احترامی که کردن شروع به صحبت کردم
+خانوم مسنی دیشب تصادف کردن تو بزرگراه و عمل داشتن الان کجان؟
پذیرش¹:چنین فردی با این مشخصات به این آورده نشده!
پذیرش²:چ.ی چی میگی! بله خانوم طبقه چهارم بخش ای سی یو هستن
با شتاب به سمت پله ها حرکت کردم و پله ها رو دوتا دوتا طی کردم ! به طبقه چهارم رسیدم و با دیدن صحنه ی روبه روم خشکم زد
جونگ کوک به همراه چندین بادیگارد جلوی آسانسور ایستاده بودن،همینو کم داشتم دوباره وارد راه پله شدم که جک جلوم ظاهر شد!
+جک؟خوبی؟ *کمی اروم
جک:آره....چه زود رسیدی!
به سرتا پاش نگاه کردم لباس جدید پوشیده بود و لباساش استایل شده بود؛بوی خوبی میداد و چهره اش شاداب بود. یکم مردد به عقب حرکت کردم
+مامانت چطوره؟
دستم رو گرفت و با لبخندی لبخونی کرد<عالی> فشار دستش روی دستم بیشتر میشد. سعی کردم دستم رو از دستش جدا کنم ولی زورش بیشتر بود بعد از چند ثانیه سکوت زمزمه کرد:ببخشید ولی مجبورم
جک: مستر جئون ملکه ات اینجاست*داد
اتمام ویو ات
few hours later
بعد از آوردن و دادن لیوانی سرشار از آب بهش،دستی رو شونه اس کشیدم و اروم لب زدم
+بهتری؟
به یک گوشه خیره بود و میلرزید اصلا احوالش خوب نبود، در آغوشم گرفتمش و شروع به نوازش موهای نرمش کردم
+بهت قول میدم مامانت حالشون بهتر میشه
جک: ات دکتر گفته احتمال زنده موندنش کمتر از ۵ درصده!* با گریه
جک: من بدون اون نمیتونم ات حالم خیلی بده
+نگ...ران نباش فعلا که داخل اتاق عمل هستن و هنوز ³ساعت دیگه مونده
جک از بغلم جدا شد و به ساعت نگاهی کرد. با صاف کردن صداش از روی مبل بلند شد
جک: ببخشید خیلی بهت زحمت دادم....من دیگه میرم بیمارستان.
+فکر کردی میزارم با این حال بری؟ برات چیزی درست میکنم یا سفارش میدم اونو بخور بعد برو
جک:نیازی نیست ات نمیخوام بهت زحمت بدم همینطوری حالم خوش نیست حال تو رو هم بد تر میکنم
+ساکت
⁶:⁰⁸am
با صدای باز و بسته شدن در رشته خواب و خیالم گسسته شد(از خواب پریدم). از اتاق خواب خارج شدم و وارد هال شدم . جک رفته بود و برام روی میز نامه ای کوتاه گذاشته بود! به سمت میز رفتم و نامه رو برداشتم و شروع به خوندنش کردم؛ نفس عمیقی کشیدم و نامه روی میز انداختم و به سمت حمام رفتم کمی بعد از اینکه از حمام خارج شدم لباس راحتیم رو پوشیدم و روی مبل نشستم دستم رو به سمت کنترل تلویزیون بردم اما گوشیم زنگ خورد و بعد از چک کردن مخاطب متوجه شدم جکه صدام رو صاف کردم و جواب دادم
+الو
+چی؟* شوکه
¹⁷minutes later
ماسکم رو درست کردم و با سراسیمه وارد بیمارستان شدم و به سمت پذیرش حرکت کردم بعد از تعظیم و ادای احترامی که کردن شروع به صحبت کردم
+خانوم مسنی دیشب تصادف کردن تو بزرگراه و عمل داشتن الان کجان؟
پذیرش¹:چنین فردی با این مشخصات به این آورده نشده!
پذیرش²:چ.ی چی میگی! بله خانوم طبقه چهارم بخش ای سی یو هستن
با شتاب به سمت پله ها حرکت کردم و پله ها رو دوتا دوتا طی کردم ! به طبقه چهارم رسیدم و با دیدن صحنه ی روبه روم خشکم زد
جونگ کوک به همراه چندین بادیگارد جلوی آسانسور ایستاده بودن،همینو کم داشتم دوباره وارد راه پله شدم که جک جلوم ظاهر شد!
+جک؟خوبی؟ *کمی اروم
جک:آره....چه زود رسیدی!
به سرتا پاش نگاه کردم لباس جدید پوشیده بود و لباساش استایل شده بود؛بوی خوبی میداد و چهره اش شاداب بود. یکم مردد به عقب حرکت کردم
+مامانت چطوره؟
دستم رو گرفت و با لبخندی لبخونی کرد<عالی> فشار دستش روی دستم بیشتر میشد. سعی کردم دستم رو از دستش جدا کنم ولی زورش بیشتر بود بعد از چند ثانیه سکوت زمزمه کرد:ببخشید ولی مجبورم
جک: مستر جئون ملکه ات اینجاست*داد
اتمام ویو ات
۲۳.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.