نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 7
(ویو ات)از خاب بیدار شدیم که می سون اومد رفتیم آرایشگاه کوکم رفت حاضر بشه رسیدیم با می سون آرایشگاه می سونم میخاست آرایش کنه...اول من ارایش کردم بعد می سون(پرش زمانی به ۷ عصر)
کارمون تموم شد می سوت خودش رفت منم منتظر کوک بودم... که اومد
ات:سلام
کوک:سلام... بیا بریم
(ویو کوک)رفتم دنبال ات دیدمش خیلی خوشگل شده بود دستشو گرفتم رفتیم...
(ویو ات)تو راه سالن بودیم که رسیدیم وارد سالن شدیم همه بهمون دست زدن که عاقد اومد همچیو خوند و باید همو می بوسیدیم... که دیدم مامانم اومد..
♡:ات
ات:بلع(سرد)
♡:هنوزم ازمون ناراحتی
ات:چیه خشحال باشم هیچ میدونید این. مدت من چیا کشیدم ها
♡:من متاسفم.. ببخشید ات لطفا تو حتی به صورت منم نگا نمیکنی
ات:چون... ازت متنفرم حتی نمیخام یلحظه تو چشات نگا کنم برو اونور
♡:ولی... ات تو دختر منی من دوستدارم
ات:هه دختر تو... جالبه ولی من نمیخام تو مامان من باشی بعد این همه اذیتی که به من کردید چجوری روت میشه به من بگی دخترم ها؟
♡:ات ولی من دوستدارم
ات:شندینش سخته... ولی من دوست ندارم حتی نمیخام یلحظه تو چشات نگا کنم تو دیگه برای من یه زن غریبه ای خوشم نمیاد دیگه ببینمت نع تورو نه اون مرتیکه روانیو اینو بدونید...
(ویو ات)اینو گفتم از سالن رفتم بیرون عشک تو چشام پر شده بود...که دیدم یونا اومد...
یونا:ات خوبی
ات:هوم خوبم
یونا:... ات... ولی مامان
ات:... یونا حتی یه کلمه از اون به من حرف نزن اون مامان من نیس لطفا برو میخام تنها باشم
یونا:... باشه
(ویو ات) یکم تو تراس وایسادم رفتم تو می سونو دیدم
می سون:اینجا چیکار میکنی
ات:هیچی اومدم هوا بخورم
می سون:باشه یلحظه با من بیا
ات:.... اوک
(ویو ات)منو برد پیش کوک و بهمون گفت
می سون:فردا صبح قراره برین ازمایش یادتون نره ها
ات:باش
کوک:باش
(ویو ات)عروسی تموم میشد(پرش زمانی به ۱ شب)همه مهمونا رفتن ماهم رفتیم خونه لباسامونو در میاوردیم نمیتونستم لباسو از پشت باز کنم که..
ات:کوک میشه اینو از پشت بازش کنی
کوک:... اره
ات:مرسی
(ویو کوک)لباس عروسشو از پشت باز میکردم بدنش خیلی سفید و ظریف بود..
(ویو ات)لباسمو باز کرد منم عوص کردم اومدم خابیدیم و....
لایک کامنت یادتون نره🥺🧡
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 7
(ویو ات)از خاب بیدار شدیم که می سون اومد رفتیم آرایشگاه کوکم رفت حاضر بشه رسیدیم با می سون آرایشگاه می سونم میخاست آرایش کنه...اول من ارایش کردم بعد می سون(پرش زمانی به ۷ عصر)
کارمون تموم شد می سوت خودش رفت منم منتظر کوک بودم... که اومد
ات:سلام
کوک:سلام... بیا بریم
(ویو کوک)رفتم دنبال ات دیدمش خیلی خوشگل شده بود دستشو گرفتم رفتیم...
(ویو ات)تو راه سالن بودیم که رسیدیم وارد سالن شدیم همه بهمون دست زدن که عاقد اومد همچیو خوند و باید همو می بوسیدیم... که دیدم مامانم اومد..
♡:ات
ات:بلع(سرد)
♡:هنوزم ازمون ناراحتی
ات:چیه خشحال باشم هیچ میدونید این. مدت من چیا کشیدم ها
♡:من متاسفم.. ببخشید ات لطفا تو حتی به صورت منم نگا نمیکنی
ات:چون... ازت متنفرم حتی نمیخام یلحظه تو چشات نگا کنم برو اونور
♡:ولی... ات تو دختر منی من دوستدارم
ات:هه دختر تو... جالبه ولی من نمیخام تو مامان من باشی بعد این همه اذیتی که به من کردید چجوری روت میشه به من بگی دخترم ها؟
♡:ات ولی من دوستدارم
ات:شندینش سخته... ولی من دوست ندارم حتی نمیخام یلحظه تو چشات نگا کنم تو دیگه برای من یه زن غریبه ای خوشم نمیاد دیگه ببینمت نع تورو نه اون مرتیکه روانیو اینو بدونید...
(ویو ات)اینو گفتم از سالن رفتم بیرون عشک تو چشام پر شده بود...که دیدم یونا اومد...
یونا:ات خوبی
ات:هوم خوبم
یونا:... ات... ولی مامان
ات:... یونا حتی یه کلمه از اون به من حرف نزن اون مامان من نیس لطفا برو میخام تنها باشم
یونا:... باشه
(ویو ات) یکم تو تراس وایسادم رفتم تو می سونو دیدم
می سون:اینجا چیکار میکنی
ات:هیچی اومدم هوا بخورم
می سون:باشه یلحظه با من بیا
ات:.... اوک
(ویو ات)منو برد پیش کوک و بهمون گفت
می سون:فردا صبح قراره برین ازمایش یادتون نره ها
ات:باش
کوک:باش
(ویو ات)عروسی تموم میشد(پرش زمانی به ۱ شب)همه مهمونا رفتن ماهم رفتیم خونه لباسامونو در میاوردیم نمیتونستم لباسو از پشت باز کنم که..
ات:کوک میشه اینو از پشت بازش کنی
کوک:... اره
ات:مرسی
(ویو کوک)لباس عروسشو از پشت باز میکردم بدنش خیلی سفید و ظریف بود..
(ویو ات)لباسمو باز کرد منم عوص کردم اومدم خابیدیم و....
لایک کامنت یادتون نره🥺🧡
۷.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.