p9
ساعت 2 شب*
*ات*
خودمو زده بودم به خواب...چشمامو با کردم دیدم اون دکتره رو صندلی خوابش برده.
بلند شدم اون کپسول اکسیژن رو بردم و رفتم پشت سرش.
ات : معذرت میخوام...
محکم با کپسول زدم رو سرش و قیچی رو میز رو بردم و فرو کردم تو گلوش...
ات : به ارامی بخواب....
شکمشو پاره کردم و دل و رودشو ریختم بیرون. حالم بد شد و شروع کردم به عوق زدن.
قلبشو در اوردم و گزاشتم تو یه کیسه و کیسه رو از پنجره انداختم پایین
دستامو شستم و اومدم رو تخت و شروع کردم جیغ زدن...پرستارا اومدن بهشون گفتم که یه ناشناس اومد اینکارو کرد...
ات : من اینجا نمیمونم...میخوام برم خونهههه
&خونسرد باش
ات : ولم کن! *داد*
از بیمارستان رفتم بیرون. کیسه رو برداشتم و رفتم سمت خونه...خداروشکر از کیسه پلاستیکی خون نمیچکه شفاف هم نیس که بخواد معلوم باشه...رفتم خونه....درو به ارومی باز کردم...چراغا خاموشن...حتما پسرا خوابن...رفتم سمت اتاقم درو باز کردم که صدای باز شدن در اتاق شنیدم...پلاستیکو انداختم تو اتاق
یونگی : اومدی ات؟!!!..مگه بیمارستان نبودی..
ات : ی...شخص ناشناس..اومد دکتر رو کشت...منم ترسیدم بمونم
یونگی : دکتر کجا بود؟!
ات : ت..تو اتاق مواظبم بود.
یونکی اومد دستامو گرف و با حالت نگرانی نگام میکرد
یونگی : حالا خوبی؟ اسیب که ندیدی؟
ات : ن..نه خوبم...میرم بخوابم..
یونگی : اگه میخوای پیشت میمونم
ات : نه نیازی نیس...میتونم چراغ خواب روشن کنم
یونگی : باشه شب بخیر
ات : شب بخیر...
رفتم تو اتاق دیدم جونگ کوک رو تخت دراز کشیده و کیسه دستشه...اب دهنمو قورت دادم و درو بستم...چشمام هنوز به تاریکی عادت نکرده بود...داشتم میرفتم سمت تخت که یدفه...
گایز میخوام برم بیرون برگشتم پارت بعد رو میزارم😐👍
ازین به بعد هم شرط نمیزارم ولی اگه لایکا کم بودن توقع نداشته باشین پارت بعد رو بزارم 😐👍
*ات*
خودمو زده بودم به خواب...چشمامو با کردم دیدم اون دکتره رو صندلی خوابش برده.
بلند شدم اون کپسول اکسیژن رو بردم و رفتم پشت سرش.
ات : معذرت میخوام...
محکم با کپسول زدم رو سرش و قیچی رو میز رو بردم و فرو کردم تو گلوش...
ات : به ارامی بخواب....
شکمشو پاره کردم و دل و رودشو ریختم بیرون. حالم بد شد و شروع کردم به عوق زدن.
قلبشو در اوردم و گزاشتم تو یه کیسه و کیسه رو از پنجره انداختم پایین
دستامو شستم و اومدم رو تخت و شروع کردم جیغ زدن...پرستارا اومدن بهشون گفتم که یه ناشناس اومد اینکارو کرد...
ات : من اینجا نمیمونم...میخوام برم خونهههه
&خونسرد باش
ات : ولم کن! *داد*
از بیمارستان رفتم بیرون. کیسه رو برداشتم و رفتم سمت خونه...خداروشکر از کیسه پلاستیکی خون نمیچکه شفاف هم نیس که بخواد معلوم باشه...رفتم خونه....درو به ارومی باز کردم...چراغا خاموشن...حتما پسرا خوابن...رفتم سمت اتاقم درو باز کردم که صدای باز شدن در اتاق شنیدم...پلاستیکو انداختم تو اتاق
یونگی : اومدی ات؟!!!..مگه بیمارستان نبودی..
ات : ی...شخص ناشناس..اومد دکتر رو کشت...منم ترسیدم بمونم
یونگی : دکتر کجا بود؟!
ات : ت..تو اتاق مواظبم بود.
یونکی اومد دستامو گرف و با حالت نگرانی نگام میکرد
یونگی : حالا خوبی؟ اسیب که ندیدی؟
ات : ن..نه خوبم...میرم بخوابم..
یونگی : اگه میخوای پیشت میمونم
ات : نه نیازی نیس...میتونم چراغ خواب روشن کنم
یونگی : باشه شب بخیر
ات : شب بخیر...
رفتم تو اتاق دیدم جونگ کوک رو تخت دراز کشیده و کیسه دستشه...اب دهنمو قورت دادم و درو بستم...چشمام هنوز به تاریکی عادت نکرده بود...داشتم میرفتم سمت تخت که یدفه...
گایز میخوام برم بیرون برگشتم پارت بعد رو میزارم😐👍
ازین به بعد هم شرط نمیزارم ولی اگه لایکا کم بودن توقع نداشته باشین پارت بعد رو بزارم 😐👍
۱۸۹.۱k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.