عمارت هان
#عمارت_هان
پارت دوم
من داشتم حس میکردم،اون مردی که داشت از دور نگام میکرد داره میاد سمتم خواستم وسایلمو جمع کنم و برم که کشیده شدن یه دست رو پشتم حس کردم با ترس برگشتم پشتمو ببینم دیدم همون مردست که از دور نگاهم میکرد از ترس عقبی رفتم
هان:لازم نیست بترسی بیبی فقط میخوام یکم باهم حرف بزنیم
ا.ت:نه....من باید برم خونه.....
نزاشت حرفمو بزنم و جلو دهنمو گرفت که بیهوش شدم
*فلش بک به بهوش اومدنم*
وقتی بهوش اومدم دیدم تو یه اتاق تاریکم بلند شدم برق و روشن کردم و تلاش کردم درو باز کنم ولی نشد رفتم گوشیمو برداشتم زنگ بزنم به دال می و کمک بخوام که انتن نداشتم یعدفه صدای چرخش کلید تو در اومد از کیفم چاقومو برداشتم و پشتم قایم کردم که در باز شد همون مرده اومد تو و درو قفل کرد
هان:بلاخره بهوش اومدی بیبی
ا.ت:با من چیکار داری ولم کننننننن(گریه)
هان:هیشششش کوچولوی من....من فقط خواستم تو مال من باشی
با این جملهش از ترس عقبی رفتم و چسبیدم به دیوار
ا.ت:امکان نداره من نمیخوام
هان:من نپرسیدم میخوای یا نه
اومد سمتم و صورتمو گرفت
هان:اون چیه پشتت
ا.ت:هیچی
دستمو گرفت به زور کشید بیرون
هان:پس اینطوریه اره؟میخواستی با این به من اسیب بزنی؟
ا.ت:نه باور کن....
*هان ویو*
نزاشتم حرفشو بزنه و پرتش کردم رو تخت
هان:حالا که اینجوری کردی باید تنبیه بشی بیب
ا.ت:نه خواهش میکنم ولم کن
........
پایان پارت دوم
پارت دوم
من داشتم حس میکردم،اون مردی که داشت از دور نگام میکرد داره میاد سمتم خواستم وسایلمو جمع کنم و برم که کشیده شدن یه دست رو پشتم حس کردم با ترس برگشتم پشتمو ببینم دیدم همون مردست که از دور نگاهم میکرد از ترس عقبی رفتم
هان:لازم نیست بترسی بیبی فقط میخوام یکم باهم حرف بزنیم
ا.ت:نه....من باید برم خونه.....
نزاشت حرفمو بزنم و جلو دهنمو گرفت که بیهوش شدم
*فلش بک به بهوش اومدنم*
وقتی بهوش اومدم دیدم تو یه اتاق تاریکم بلند شدم برق و روشن کردم و تلاش کردم درو باز کنم ولی نشد رفتم گوشیمو برداشتم زنگ بزنم به دال می و کمک بخوام که انتن نداشتم یعدفه صدای چرخش کلید تو در اومد از کیفم چاقومو برداشتم و پشتم قایم کردم که در باز شد همون مرده اومد تو و درو قفل کرد
هان:بلاخره بهوش اومدی بیبی
ا.ت:با من چیکار داری ولم کننننننن(گریه)
هان:هیشششش کوچولوی من....من فقط خواستم تو مال من باشی
با این جملهش از ترس عقبی رفتم و چسبیدم به دیوار
ا.ت:امکان نداره من نمیخوام
هان:من نپرسیدم میخوای یا نه
اومد سمتم و صورتمو گرفت
هان:اون چیه پشتت
ا.ت:هیچی
دستمو گرفت به زور کشید بیرون
هان:پس اینطوریه اره؟میخواستی با این به من اسیب بزنی؟
ا.ت:نه باور کن....
*هان ویو*
نزاشتم حرفشو بزنه و پرتش کردم رو تخت
هان:حالا که اینجوری کردی باید تنبیه بشی بیب
ا.ت:نه خواهش میکنم ولم کن
........
پایان پارت دوم
۹.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.