مافیای من
#مافیای_من
P:60
(ویو هیونجین)
*2 ساعت بعد*
درحالی که خون روی صورتمو پاک میکردم در اتاقو باز کردم که با دیدن چان که هنوزم دم در بود از حرکت ایستادم
دستهای خونیمو روی لباسام کشیدم و گفتم
هیونجین: به نیرو ها بگو عمارت رایان رو پیدا کنن ......
با حرفم اخمی کردو درحالی که سرشو با دستهاش گرفته بود گفت
چان: دوباره رایان؟!
سرمو تکون دادو از کنارش رد شدمو به سمت اتاقم رفتم
درو باز کردم و به سمت حموم اتاقم رفتم
آب وان رو باز کردمو لباسامو در آوردم و گوشه ای انداختم و داخل وان دراز کشیدم
چشمامو بستم و توی افکارم غرق شدم
ا.تی که مدام پسم میزد
فلیکس ای که همش سد راهم میشد
پدرم که مدام بهش فشار می آورد و حالا هم رایان
نفس عمیقی کشیدم و مشغول کشیدن نقشه ی انتقام برای رایان شدم
(ویو ا.ت)
به بیرون پنجره نگاه کردم
هوا تاریک شده بودو صدای شکمم درحال کلنجار رفتن بامن بود
ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
ای کاش اون موقعی که گفتن بیا شام ناز نمیکردم ای خداا
دیگه نتونستم تحمل کنم و از روی تخت بلند شدمو به سمت در اتاق رفتم
آروم در اتاق و باز کردمو سرمو از لایه در بیرون بردم
به چپ و راست نگاه کردم و وقتی مطمعن شدم کسی نیست از اتاق بیرون رفتم
بی سرو صدا از پله ها پایین اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم
نور ماه از پنجره به داخل خونه میتابید و باعث میشد حداقل جلومو ببینم
به سمت یخچال رفتمو درش و باز کردم که با بهشتی روبرو شدم
کیک
دستامو به سمت کیک شکلاتی ای که انگار داشت بهم چشمک میزد بردمو برش داشتم
در یخچالو با پا بستم و تا خاستم برگردم با صدایی قدم هایی که از پشتم اومد از حرکت ایستادم
کمی صبر کردم و خاستم برگردم که با دستی که روی شونم قرار گرفت خشک شدم
یا خدا جنه؟!
بخدا گوه خوردم گشنم شد فقط این منو تسخیر نکنه!!
با تردید برگشتم که با دیدن هیونجین پوکر شده نگاهش کردم که گفت
هیونجین:...............
P:60
(ویو هیونجین)
*2 ساعت بعد*
درحالی که خون روی صورتمو پاک میکردم در اتاقو باز کردم که با دیدن چان که هنوزم دم در بود از حرکت ایستادم
دستهای خونیمو روی لباسام کشیدم و گفتم
هیونجین: به نیرو ها بگو عمارت رایان رو پیدا کنن ......
با حرفم اخمی کردو درحالی که سرشو با دستهاش گرفته بود گفت
چان: دوباره رایان؟!
سرمو تکون دادو از کنارش رد شدمو به سمت اتاقم رفتم
درو باز کردم و به سمت حموم اتاقم رفتم
آب وان رو باز کردمو لباسامو در آوردم و گوشه ای انداختم و داخل وان دراز کشیدم
چشمامو بستم و توی افکارم غرق شدم
ا.تی که مدام پسم میزد
فلیکس ای که همش سد راهم میشد
پدرم که مدام بهش فشار می آورد و حالا هم رایان
نفس عمیقی کشیدم و مشغول کشیدن نقشه ی انتقام برای رایان شدم
(ویو ا.ت)
به بیرون پنجره نگاه کردم
هوا تاریک شده بودو صدای شکمم درحال کلنجار رفتن بامن بود
ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
ای کاش اون موقعی که گفتن بیا شام ناز نمیکردم ای خداا
دیگه نتونستم تحمل کنم و از روی تخت بلند شدمو به سمت در اتاق رفتم
آروم در اتاق و باز کردمو سرمو از لایه در بیرون بردم
به چپ و راست نگاه کردم و وقتی مطمعن شدم کسی نیست از اتاق بیرون رفتم
بی سرو صدا از پله ها پایین اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم
نور ماه از پنجره به داخل خونه میتابید و باعث میشد حداقل جلومو ببینم
به سمت یخچال رفتمو درش و باز کردم که با بهشتی روبرو شدم
کیک
دستامو به سمت کیک شکلاتی ای که انگار داشت بهم چشمک میزد بردمو برش داشتم
در یخچالو با پا بستم و تا خاستم برگردم با صدایی قدم هایی که از پشتم اومد از حرکت ایستادم
کمی صبر کردم و خاستم برگردم که با دستی که روی شونم قرار گرفت خشک شدم
یا خدا جنه؟!
بخدا گوه خوردم گشنم شد فقط این منو تسخیر نکنه!!
با تردید برگشتم که با دیدن هیونجین پوکر شده نگاهش کردم که گفت
هیونجین:...............
۹.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.