فیک کوک
فیک کوک
○●○●○●○●پخش کننده ی موسیقی●○●○●○●○●
(ت.ا رو با اسم هانی نشون میدم)
سامولی علیکم من هانی هستم ۲۳ سالمه و توی یک مغازه ی وسایل قدیمی فروشی کار میکنم و من قبلا یکبار ازدواج کردم و طلاق گرفتم ک دلیلشم تو پارتای بعد میفهمید
هانی ویو
هعی گوزگار بازم یک صبح مسخره ی دیگه شروع شد بلند شدم و لباس هامو پوشیدم و سمت مغازه حرکت کردم ساحب مغازه خیلی بد اخلاق و پیر بود داشتم میرفتم به مغازه رسیدم و درو باز کردم تا اومدم کیفمو بزارم صدای داد آجوشی دراومد .آجشی به مرد های بالای ۴۰ سال میگویند. گفت:هانییی چقدر دیرررر کرددییییی من مگهههه بهت نگگگگفففتتتم زززوودد تتتتر بیااا تو بایییدد پپننننج دددقققییققه بببههههه شششیشش اینجاااااااااااا باشییییییییییب.عربده.گفتم:ب...بخشید گفت:هوففف باشه زود باش برو کارتو شروع کن گفتم:اوک و شروع کردم چشمم به یک دستگاه موسیقی قدیمی افتاد روشنش کردم و یک آهنگ شروع شد آنقدر من از این آهنگ خوشم اومده بود حسشو درک میکردم با تنم گوشتم با پوستم با تموم جونم و کمکم خوابم گرفت و دیگه نفهمیده دیگه چیشد
کوک ویو
حس کردم دارم بیدار میشم آره آره کم کم هوا داره روشن میشه بیدار شدن و یک صدای و ذهن یک کسیو داشتم حس میکردم داخلش سیاه سیاه بود شکست خورده که یک لکه ی خیلی کوچیک توش سفیدی بود موسیقی مخصوصش رو پخش کردم متوجه شدم داره جواب میده یسسسس پس دیگه از تنهایی در میام فقط امیدوارم که این یکی منو ترک نکنه امیدوارم که یک دفعه یکی از خدمتکارا صدا زد و گفت دختر که براش موسیقی پخش کردین اومده با این حرفش خیلی خوشحال شدم رفتم دیدم رو تخت عین فرشته هایی خوابیده رفتم بغلش کردم و بوسش کردم .منحرفان لپش رو . و بعدش باهاش خوابیدم. خواابب مردم عادی خدایاا.
لایککک مرسی که تا اینجا خوندی
https://wisgoon.com/entp-otaku
○●○●○●○●پخش کننده ی موسیقی●○●○●○●○●
(ت.ا رو با اسم هانی نشون میدم)
سامولی علیکم من هانی هستم ۲۳ سالمه و توی یک مغازه ی وسایل قدیمی فروشی کار میکنم و من قبلا یکبار ازدواج کردم و طلاق گرفتم ک دلیلشم تو پارتای بعد میفهمید
هانی ویو
هعی گوزگار بازم یک صبح مسخره ی دیگه شروع شد بلند شدم و لباس هامو پوشیدم و سمت مغازه حرکت کردم ساحب مغازه خیلی بد اخلاق و پیر بود داشتم میرفتم به مغازه رسیدم و درو باز کردم تا اومدم کیفمو بزارم صدای داد آجوشی دراومد .آجشی به مرد های بالای ۴۰ سال میگویند. گفت:هانییی چقدر دیرررر کرددییییی من مگهههه بهت نگگگگفففتتتم زززوودد تتتتر بیااا تو بایییدد پپننننج دددقققییققه بببههههه شششیشش اینجاااااااااااا باشییییییییییب.عربده.گفتم:ب...بخشید گفت:هوففف باشه زود باش برو کارتو شروع کن گفتم:اوک و شروع کردم چشمم به یک دستگاه موسیقی قدیمی افتاد روشنش کردم و یک آهنگ شروع شد آنقدر من از این آهنگ خوشم اومده بود حسشو درک میکردم با تنم گوشتم با پوستم با تموم جونم و کمکم خوابم گرفت و دیگه نفهمیده دیگه چیشد
کوک ویو
حس کردم دارم بیدار میشم آره آره کم کم هوا داره روشن میشه بیدار شدن و یک صدای و ذهن یک کسیو داشتم حس میکردم داخلش سیاه سیاه بود شکست خورده که یک لکه ی خیلی کوچیک توش سفیدی بود موسیقی مخصوصش رو پخش کردم متوجه شدم داره جواب میده یسسسس پس دیگه از تنهایی در میام فقط امیدوارم که این یکی منو ترک نکنه امیدوارم که یک دفعه یکی از خدمتکارا صدا زد و گفت دختر که براش موسیقی پخش کردین اومده با این حرفش خیلی خوشحال شدم رفتم دیدم رو تخت عین فرشته هایی خوابیده رفتم بغلش کردم و بوسش کردم .منحرفان لپش رو . و بعدش باهاش خوابیدم. خواابب مردم عادی خدایاا.
لایککک مرسی که تا اینجا خوندی
https://wisgoon.com/entp-otaku
۱۴۱
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.