پارت22:
#پارت22:
ترانه و بهار مثل دوتا شاسکول سرشون رو انداخته بودن پایین و مثل فرشته های مرگ به سمتم می اومدن.
یا حضرتتتت فیل اینا دیگه چشون بود!
بهار به سمتم اومد و یه پس کله یی نثارم کرد و گفت:
- شنیدم حالت بده! تو که از منم سالم تری و بعد رو تختم لم داد.
دهنم از پر روییش باز موند. این بشر دیگه کی بود؟
ترانه اومده و با دوتا دستاش دهنم و بست و خودش رو من پرت کرد و گفت:
- خب رفیق جونیم تعریف کن چه مرگت بود؟ دوبار نزدیک بود تصادف کنم بخاطرت فکر کردم حالت خیلی وخیمه!
خیلی مردد بودم که موضوع بابا رو بهشون بگم! تو فکر این بودم که چی بگم.
یهو بهار رو تخت پرید و گفت:
-اه الی! این لوس بازیا چیه؟
بنال چته؟
از دهنم پرید:
- با بابام دعوام شد!
هر دوتاشون چشم هاشون اندازه توپ تنیس شد و باهم گفتن:
- چییییییی!؟
واییییی چقدر من دهنم لقه! آب دهنم و قورت دادم. نه، نه من حقیقت بهشون نمی گم مطمئنن با فهمیدن کارایی که بابام انجام می ده بهترین دوستامترکم می کنند؛ پس بهتره که چیزی ندونن!
بهار و ترانه کنارم نشستن و با چهره هایی که بهت و تعجب توشن داد می زد هر دو با نگرانی گفتن:
-مگه چی شده الی؟؟؟
از این هماهنگینش خندم گرفت لبخند کوچیکی زدم و اولین فکری که تو ذهنم رسید رو سر زبون اوردم:
- بخاطر یه چی مسخره به بابام بی احترامی کردم اونم عصبی شد! همین.
تو دلم گفتم هه آره یه چیز مسخره!
ترانه و بهار مثل دوتا شاسکول سرشون رو انداخته بودن پایین و مثل فرشته های مرگ به سمتم می اومدن.
یا حضرتتتت فیل اینا دیگه چشون بود!
بهار به سمتم اومد و یه پس کله یی نثارم کرد و گفت:
- شنیدم حالت بده! تو که از منم سالم تری و بعد رو تختم لم داد.
دهنم از پر روییش باز موند. این بشر دیگه کی بود؟
ترانه اومده و با دوتا دستاش دهنم و بست و خودش رو من پرت کرد و گفت:
- خب رفیق جونیم تعریف کن چه مرگت بود؟ دوبار نزدیک بود تصادف کنم بخاطرت فکر کردم حالت خیلی وخیمه!
خیلی مردد بودم که موضوع بابا رو بهشون بگم! تو فکر این بودم که چی بگم.
یهو بهار رو تخت پرید و گفت:
-اه الی! این لوس بازیا چیه؟
بنال چته؟
از دهنم پرید:
- با بابام دعوام شد!
هر دوتاشون چشم هاشون اندازه توپ تنیس شد و باهم گفتن:
- چییییییی!؟
واییییی چقدر من دهنم لقه! آب دهنم و قورت دادم. نه، نه من حقیقت بهشون نمی گم مطمئنن با فهمیدن کارایی که بابام انجام می ده بهترین دوستامترکم می کنند؛ پس بهتره که چیزی ندونن!
بهار و ترانه کنارم نشستن و با چهره هایی که بهت و تعجب توشن داد می زد هر دو با نگرانی گفتن:
-مگه چی شده الی؟؟؟
از این هماهنگینش خندم گرفت لبخند کوچیکی زدم و اولین فکری که تو ذهنم رسید رو سر زبون اوردم:
- بخاطر یه چی مسخره به بابام بی احترامی کردم اونم عصبی شد! همین.
تو دلم گفتم هه آره یه چیز مسخره!
۳.۹k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.