پارت23:
#پارت23:
ترانه بغلم کرد و بوسه ای رو گونم زد:
- این که ناراحتی نداره! من با اینکه به جز بابا کسی رو ندارم ولی روزی سیصد و ده بار باهم بحث می کنیم.
آهی کشیدم و دیکه چیزی نگفتم.
بهار و ترانه تا شب پیشم موندن و کلی خل بازی در اوردن.
چقدر ممنونشون بودم که تو هر شرایطی حواسشون بهم بود و هر کاری برا خوش حال نگه داشتنم می کردن.
ناهار نخورده بودم صدای شیکمم در اومده بود . پووف حوصله ی پایین رفتن نداشتم، از تخت پایین اومدم نگاهم به اینه قدی افتاد، هینننن از قیافم وحشت کردم.
موهام ژولیده و بهم ریخته، صورتم مثل گچ سفید بود و چشم هام قرمز و متورم. یاااا حضرت فیل! یعنی اون دوتا گودزیلا من رو اینجوری دیدن؟
سرم و به طرفین تکون دادم و از اتاق بیرون زدم.
از پله ها پایین رفتم متوجه باز بودن اتاق کار بابا که تو راه روی کنار راه پله بود، شدم.
عجیب بود این اتاق همیشه قفل بود!
به طرفین نگاه کردم کسی تو سالون نبود پاورچین پاورچین به سمت اتاق رفتم سریع از لای در سرکی کشیدم کسی نبود سریع خودم و تو اتاق پرت کردم و در رو نیمه باز گذاشتم.
الان بهترین وقت برای فوضولی بود. یه اتاق با ترکیب رنگ سفید سورمه ای بود. پرده ی سفید، گلیم گردی شکل سورمه ای، و یه کمد سفید که کمی از دیوار فاصله داشت و میز سفید که با کلی پوشه و کاغذ پوشیده شده بود.
سمت میز رفتم و کشوی اولی رو باز کردم چیز خاصی نداشت، خواستم دومی رو باز کنم که قفل بود.
حتما چیزه مهمی داشت که قفلش کرده! زیر پوشه ها میگشتم که کلید کوچیکی با آویز توپ تنیس پیدا کردم.
دعا دعا می کردم خودش باشه کلید تو کشو گذاشتم و چرخوندم، کشو باز شد. از خوش حالی می خواستم جیغ بزنم خدایاااا عاشقتمم که این بار رو خوش شانس شدم .
ترانه بغلم کرد و بوسه ای رو گونم زد:
- این که ناراحتی نداره! من با اینکه به جز بابا کسی رو ندارم ولی روزی سیصد و ده بار باهم بحث می کنیم.
آهی کشیدم و دیکه چیزی نگفتم.
بهار و ترانه تا شب پیشم موندن و کلی خل بازی در اوردن.
چقدر ممنونشون بودم که تو هر شرایطی حواسشون بهم بود و هر کاری برا خوش حال نگه داشتنم می کردن.
ناهار نخورده بودم صدای شیکمم در اومده بود . پووف حوصله ی پایین رفتن نداشتم، از تخت پایین اومدم نگاهم به اینه قدی افتاد، هینننن از قیافم وحشت کردم.
موهام ژولیده و بهم ریخته، صورتم مثل گچ سفید بود و چشم هام قرمز و متورم. یاااا حضرت فیل! یعنی اون دوتا گودزیلا من رو اینجوری دیدن؟
سرم و به طرفین تکون دادم و از اتاق بیرون زدم.
از پله ها پایین رفتم متوجه باز بودن اتاق کار بابا که تو راه روی کنار راه پله بود، شدم.
عجیب بود این اتاق همیشه قفل بود!
به طرفین نگاه کردم کسی تو سالون نبود پاورچین پاورچین به سمت اتاق رفتم سریع از لای در سرکی کشیدم کسی نبود سریع خودم و تو اتاق پرت کردم و در رو نیمه باز گذاشتم.
الان بهترین وقت برای فوضولی بود. یه اتاق با ترکیب رنگ سفید سورمه ای بود. پرده ی سفید، گلیم گردی شکل سورمه ای، و یه کمد سفید که کمی از دیوار فاصله داشت و میز سفید که با کلی پوشه و کاغذ پوشیده شده بود.
سمت میز رفتم و کشوی اولی رو باز کردم چیز خاصی نداشت، خواستم دومی رو باز کنم که قفل بود.
حتما چیزه مهمی داشت که قفلش کرده! زیر پوشه ها میگشتم که کلید کوچیکی با آویز توپ تنیس پیدا کردم.
دعا دعا می کردم خودش باشه کلید تو کشو گذاشتم و چرخوندم، کشو باز شد. از خوش حالی می خواستم جیغ بزنم خدایاااا عاشقتمم که این بار رو خوش شانس شدم .
۵.۶k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.