بهشت من
بهشت من
پارت42
ساشا:الیا حالت خوبه؟
الیا:اوهوم
ساشا:بیا صبحونه بخوریم
رفتم پیشش تخم مرغ بود با گوجه و خیار و پنیر و نون حالم بد شد
ساشا:الیا حالت خوبه
الیا:اره
دوباره نزدیک تخم مرغ شدم حالم بهم خورد
الیا:چرا حالم بهم میخوره
ساشا:چند روزه با دامون هستی؟
الیا:چه ربطی داره
ساشا:بگو
الیا:سه ماهی هست
ساشا:بعد از صبحونه برات بی بی چک میگیرم
الیا:منظورت اینکه من باردارم
ساشا:احتمالن
با ساشا صبحونه رو خوردیم
ساشا:تا دوساعت دیگه میرسیم
الیا:ببخشید زحمت دادیم....مامانت میدونه
ساشا:اره بهش خبر دادم
(دوساعت بعد)
ساشا:الیا رسیدیم
کوله پشتیم رو ورداشتم وسط جنگل بودیم انگار پر از درخت بود یه خونه کوچیکم وسط بود
ساشا:اینجا خونه مامانمه
درو باز کرد رفتیم تو یه پیزن مهربون امد سمتمون
پیرزن:سلام دخترم
الیا:سلام
یه دخترم همسن من از پله ها بدو بدو امد پایین
ساشا:ایشونم..
انیسا:انیسا هستم خواهر ساشا
الیا:اسم منم الیاعه
انیسا:بیا بریم
انیسا منو برد توی اتاق که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره باید خرابش میکردم چون ردمو میزدن گوشیم رو گذاشتم تو میبم
انیسا:من میرم بیروت تو لباساتو عوض کن
انیسا رفت منم لباسامو عوض کردم رفتم پایین
الیا:خاله شما اسمتون چیه؟
پیرزن:من اسمم صغری
الیا:میتونم بهتون بگم خاله؟
خاله صغری:هر جور راحتی
انیسا:الیا میای بریم تو جنگل
الیا:بریم
دامون:
الیا کجا رفته بود همجا رو گشتم پیداش نمیکنم نشسته بودم رو صندلی شرکت که نوید امد تو
نوید:الیا کجا رفته
دامون:نمیدونم
نوید:پشو حالا جلسه داری
رفتیم توی جلسه
دامون:امروز اقای سرمست اینجا سخنرانی میکنن
رفتم یه گوشه نشستم هنوز جلیه شروع نشده بود که یکی محکم امد تو باباب البا بود یه سرهنگم پشتش
بابای الیا:دختر من کجاست؟....
پارت42
ساشا:الیا حالت خوبه؟
الیا:اوهوم
ساشا:بیا صبحونه بخوریم
رفتم پیشش تخم مرغ بود با گوجه و خیار و پنیر و نون حالم بد شد
ساشا:الیا حالت خوبه
الیا:اره
دوباره نزدیک تخم مرغ شدم حالم بهم خورد
الیا:چرا حالم بهم میخوره
ساشا:چند روزه با دامون هستی؟
الیا:چه ربطی داره
ساشا:بگو
الیا:سه ماهی هست
ساشا:بعد از صبحونه برات بی بی چک میگیرم
الیا:منظورت اینکه من باردارم
ساشا:احتمالن
با ساشا صبحونه رو خوردیم
ساشا:تا دوساعت دیگه میرسیم
الیا:ببخشید زحمت دادیم....مامانت میدونه
ساشا:اره بهش خبر دادم
(دوساعت بعد)
ساشا:الیا رسیدیم
کوله پشتیم رو ورداشتم وسط جنگل بودیم انگار پر از درخت بود یه خونه کوچیکم وسط بود
ساشا:اینجا خونه مامانمه
درو باز کرد رفتیم تو یه پیزن مهربون امد سمتمون
پیرزن:سلام دخترم
الیا:سلام
یه دخترم همسن من از پله ها بدو بدو امد پایین
ساشا:ایشونم..
انیسا:انیسا هستم خواهر ساشا
الیا:اسم منم الیاعه
انیسا:بیا بریم
انیسا منو برد توی اتاق که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره باید خرابش میکردم چون ردمو میزدن گوشیم رو گذاشتم تو میبم
انیسا:من میرم بیروت تو لباساتو عوض کن
انیسا رفت منم لباسامو عوض کردم رفتم پایین
الیا:خاله شما اسمتون چیه؟
پیرزن:من اسمم صغری
الیا:میتونم بهتون بگم خاله؟
خاله صغری:هر جور راحتی
انیسا:الیا میای بریم تو جنگل
الیا:بریم
دامون:
الیا کجا رفته بود همجا رو گشتم پیداش نمیکنم نشسته بودم رو صندلی شرکت که نوید امد تو
نوید:الیا کجا رفته
دامون:نمیدونم
نوید:پشو حالا جلسه داری
رفتیم توی جلسه
دامون:امروز اقای سرمست اینجا سخنرانی میکنن
رفتم یه گوشه نشستم هنوز جلیه شروع نشده بود که یکی محکم امد تو باباب البا بود یه سرهنگم پشتش
بابای الیا:دختر من کجاست؟....
۴.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.