🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت76 #جلد_دوم
دستم که به دستگیره ی در نشست از پشت منو محکم بغل کرد و بیخیال کیمیایی که اونجا بود محکم به خودش فشار داد و گفت
_ از این حرفا نزن دیوونم نکن دختر اینطوری که فکر می کنی نیست بین من و این چیزی نیست.
دیشب که اومدم اینجا فقط یه دلیل داشت میخواستم جونشو بگیرم اما وقتی به این فکر کردم بچه من و تو توی وجودشه نتونستم داد و بیداد کردم و تا شاید کمی اروم بشم.
هزار بار گفتم بهم اعتماد کن من دیگه از اعتماد تو سوء استفاده نمی کنم اگه این جا موندم نمیدونم چرا خوابم برد من از دیشب اینجا خوابیدم.
حرفاش همون چیزی بود که دوست داشتم بشنوم تا امیدم به زندگی دوباره برگرده از صداش کاملاً معلوم بود که توش غم بزرگی داره باید باور میکردم حرفاشو...
منو به سمت خودش چرخوند و صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
_من نمی دونم چرا اینجا خوابیدم من فقط اومدم داد و بیداد کردم نمیدونم کی خوابم برده نگاهی به کیمیا که با اخم داشت به ما نگاه می کرد انداختم مطمئن بودم کار همین زنه سرمو تکون دادم و گفتم
باور می کنم هرچی که تو بگی باور می کنم...
نفسشو بیرون داد و گفت
_میترسم میترسم تورو از دست بدم من اینو نمیخوام آیلین..
به سمت کیمیا چرخید و گفت
_حضور این زن توی زندگیمون بلاست بلا...
کیمیا با شنیدن این حرف بلند خندید و گفت
_یادته قبلا هم بهمن میگفتی بلا..
میگفتی بلای زندگیمی...
الان چی شده دوباره شدم بلاتبرای زندگیت ؟
از من فاصله گرفت و خودش را به کیما نزدیک کرد.
_نگاه کن ببین چی دارم بهت میگم بچه ای که توی وجودته آیلبن میخوادش بچه مونو به دنیا میاری و سلامت تحویلمون میدی ...
وگرنه من میدونم و تو بلایی به سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
کیمیا به اهورا نزدیک که شد و گفت
_باهام بدتا نکن هرکاری هم کنی من خوب میدونم ته دلت چی میگذره...
اهورا عصبی فریاد
_تو دل من هیچ چیز در مورد تو نمیگذره..
گذشته ی کوفتی و بریز دور فراموشش کن خودت خواستی خیانت کردی رفتی تموم شدی برام؛
الان چی میخوای از زندگیم؟
#خان_زاده #پارت76 #جلد_دوم
دستم که به دستگیره ی در نشست از پشت منو محکم بغل کرد و بیخیال کیمیایی که اونجا بود محکم به خودش فشار داد و گفت
_ از این حرفا نزن دیوونم نکن دختر اینطوری که فکر می کنی نیست بین من و این چیزی نیست.
دیشب که اومدم اینجا فقط یه دلیل داشت میخواستم جونشو بگیرم اما وقتی به این فکر کردم بچه من و تو توی وجودشه نتونستم داد و بیداد کردم و تا شاید کمی اروم بشم.
هزار بار گفتم بهم اعتماد کن من دیگه از اعتماد تو سوء استفاده نمی کنم اگه این جا موندم نمیدونم چرا خوابم برد من از دیشب اینجا خوابیدم.
حرفاش همون چیزی بود که دوست داشتم بشنوم تا امیدم به زندگی دوباره برگرده از صداش کاملاً معلوم بود که توش غم بزرگی داره باید باور میکردم حرفاشو...
منو به سمت خودش چرخوند و صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
_من نمی دونم چرا اینجا خوابیدم من فقط اومدم داد و بیداد کردم نمیدونم کی خوابم برده نگاهی به کیمیا که با اخم داشت به ما نگاه می کرد انداختم مطمئن بودم کار همین زنه سرمو تکون دادم و گفتم
باور می کنم هرچی که تو بگی باور می کنم...
نفسشو بیرون داد و گفت
_میترسم میترسم تورو از دست بدم من اینو نمیخوام آیلین..
به سمت کیمیا چرخید و گفت
_حضور این زن توی زندگیمون بلاست بلا...
کیمیا با شنیدن این حرف بلند خندید و گفت
_یادته قبلا هم بهمن میگفتی بلا..
میگفتی بلای زندگیمی...
الان چی شده دوباره شدم بلاتبرای زندگیت ؟
از من فاصله گرفت و خودش را به کیما نزدیک کرد.
_نگاه کن ببین چی دارم بهت میگم بچه ای که توی وجودته آیلبن میخوادش بچه مونو به دنیا میاری و سلامت تحویلمون میدی ...
وگرنه من میدونم و تو بلایی به سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
کیمیا به اهورا نزدیک که شد و گفت
_باهام بدتا نکن هرکاری هم کنی من خوب میدونم ته دلت چی میگذره...
اهورا عصبی فریاد
_تو دل من هیچ چیز در مورد تو نمیگذره..
گذشته ی کوفتی و بریز دور فراموشش کن خودت خواستی خیانت کردی رفتی تموم شدی برام؛
الان چی میخوای از زندگیم؟
۵.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.