🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت77 #جلد_دوم
کیمیا بی خیال روی مبل نشست و گفت اینقدر حرص خوردن لازم نیست سه تا ادم گنده ایم حرف میزنیم تصمیم می گیریم...
او را به سمتش حمله کرد و گفت _تصمیم چی؟
چه تصمیمی اخه؟
همه چیز مثل روز روشنه بچه ی ما توی وجود توعه درست به دنیا میاریش...
نه ماه مراقبتیم هر خرج و مخارجی داشته باشه با منه بعدش به من تحویلش میدی و میری گورتو گم میکنی ...
کیمیاازجاش بلندشد و گفت
_خوب اینا درسته بچتون توی شکم منه...
حامله ام و به دنیا میارمش اما خوب می خوام بگم اگه خانوادت بفهمن بچه تو شکم منه چه عکس العملی نشون میدن؟؟
رو به اهورا نگاه کردم و اون عصبانی تر از قبل فریاد زد
_تو همچین غلطی نمی کنی من نمیزارم
بفهم چی داری میگی؟
کیمیا پاتو از گلیمت درازتر نکن هیچ احدی نباید بفهمه حامله ای چون ما قرار نیست که بگیم بچه مون رو تو رحم یه زن دیگه گذاشتیم قرار نیست کسی از ماجرای رحم اجارهای با خبر بشه ...
کیمیا با پوزخند به من نگاه کرد و گفت
^ پس میخوای خودتو حامله نشون بدی ؟
اهورا به جای من جواب داد هر کاری که دلمون بخواد میکنیم به تو هیچ ربطی نداره این بار کیمیا عصبانی از جاش بلند شد و گفت
_داری بد بازی می کنی باهام اهورا خیلی بد داری باهام بازی کنی...
نزار کاری کنم که به ضرر همون باشه من باید بیام توی خونه شما و با شما زندگی کنم حداقل تا وقتی که بچه به دنیا بیاد وگرنه میدونی که من خیلی دهن لقم...
حرف تو دهنم نمیمونه شاید رفتم به کسی حرفی زدم ...
اهورا به طرفش رفت و من بازوشو کشیدم و مانع شدم و گفتم باید ببینیم چی میگه ...
رو به کیمیا کردم گفتم
منظورت از این حرفا چیه میخوای بیای خونه ما زندگی کنی که چی؟
عادی سری تکون داد و گفت
^ به شما ربطی نداره من می خوام بیام تو خونه شما زندگی کنم تا وقتی که این بچه به دنیا بیاد وگرنه هر چی رشته بودیگ پنبه می کنم اهورا منو خوب میشناسه اگه پا روی دمم بزارین اگه برا خواسته ها من نه بیارین بدجوری عصبانی میشم اونوقت دیگه نمیفهمم چی به چیه و تر وخشک و با هم میسوزونم.
اهورا دندوناش رو روی هم می ساید سعی میکرد خودشو کنترل کنه و من داشتم جون میدادم از این همه بدبختی که توی زندگیم آوار شده بود چارهای جز قبول کردن نداشتیم نمیخواستم کسی از این جریان بویی ببره اینکه جلوی چشم خودمون باشه بهتر بود تا اینکه اینجا تنها بمونه و هر روز یه فکری به سرش بزنه یه کاری بکنه...
اهورارو رو گوشه پذیرایی کشیدم گفتم باید قبول کنیم چاره ی نداریم خیلی کارها ازش برمیاد باید جلوی چشم خودمون نگهش داریم
حداقل اینجوری حواسمون بهش هست که گند نزنه به برنامه هامون...
اهورا نگاهی بهش انداخت گفت
_من نمی خوام این زن حتی به من نزدیک باشه نمیتونم تحمل کنم
#استوری_عاشقانه #فردوس_برین #wallpaper #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #عکس_نوشته #عاشقانه #ایده #FANDOGHI #جذاب
#خان_زاده #پارت77 #جلد_دوم
کیمیا بی خیال روی مبل نشست و گفت اینقدر حرص خوردن لازم نیست سه تا ادم گنده ایم حرف میزنیم تصمیم می گیریم...
او را به سمتش حمله کرد و گفت _تصمیم چی؟
چه تصمیمی اخه؟
همه چیز مثل روز روشنه بچه ی ما توی وجود توعه درست به دنیا میاریش...
نه ماه مراقبتیم هر خرج و مخارجی داشته باشه با منه بعدش به من تحویلش میدی و میری گورتو گم میکنی ...
کیمیاازجاش بلندشد و گفت
_خوب اینا درسته بچتون توی شکم منه...
حامله ام و به دنیا میارمش اما خوب می خوام بگم اگه خانوادت بفهمن بچه تو شکم منه چه عکس العملی نشون میدن؟؟
رو به اهورا نگاه کردم و اون عصبانی تر از قبل فریاد زد
_تو همچین غلطی نمی کنی من نمیزارم
بفهم چی داری میگی؟
کیمیا پاتو از گلیمت درازتر نکن هیچ احدی نباید بفهمه حامله ای چون ما قرار نیست که بگیم بچه مون رو تو رحم یه زن دیگه گذاشتیم قرار نیست کسی از ماجرای رحم اجارهای با خبر بشه ...
کیمیا با پوزخند به من نگاه کرد و گفت
^ پس میخوای خودتو حامله نشون بدی ؟
اهورا به جای من جواب داد هر کاری که دلمون بخواد میکنیم به تو هیچ ربطی نداره این بار کیمیا عصبانی از جاش بلند شد و گفت
_داری بد بازی می کنی باهام اهورا خیلی بد داری باهام بازی کنی...
نزار کاری کنم که به ضرر همون باشه من باید بیام توی خونه شما و با شما زندگی کنم حداقل تا وقتی که بچه به دنیا بیاد وگرنه میدونی که من خیلی دهن لقم...
حرف تو دهنم نمیمونه شاید رفتم به کسی حرفی زدم ...
اهورا به طرفش رفت و من بازوشو کشیدم و مانع شدم و گفتم باید ببینیم چی میگه ...
رو به کیمیا کردم گفتم
منظورت از این حرفا چیه میخوای بیای خونه ما زندگی کنی که چی؟
عادی سری تکون داد و گفت
^ به شما ربطی نداره من می خوام بیام تو خونه شما زندگی کنم تا وقتی که این بچه به دنیا بیاد وگرنه هر چی رشته بودیگ پنبه می کنم اهورا منو خوب میشناسه اگه پا روی دمم بزارین اگه برا خواسته ها من نه بیارین بدجوری عصبانی میشم اونوقت دیگه نمیفهمم چی به چیه و تر وخشک و با هم میسوزونم.
اهورا دندوناش رو روی هم می ساید سعی میکرد خودشو کنترل کنه و من داشتم جون میدادم از این همه بدبختی که توی زندگیم آوار شده بود چارهای جز قبول کردن نداشتیم نمیخواستم کسی از این جریان بویی ببره اینکه جلوی چشم خودمون باشه بهتر بود تا اینکه اینجا تنها بمونه و هر روز یه فکری به سرش بزنه یه کاری بکنه...
اهورارو رو گوشه پذیرایی کشیدم گفتم باید قبول کنیم چاره ی نداریم خیلی کارها ازش برمیاد باید جلوی چشم خودمون نگهش داریم
حداقل اینجوری حواسمون بهش هست که گند نزنه به برنامه هامون...
اهورا نگاهی بهش انداخت گفت
_من نمی خوام این زن حتی به من نزدیک باشه نمیتونم تحمل کنم
#استوری_عاشقانه #فردوس_برین #wallpaper #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #خلاقیت #عکس_نوشته #عاشقانه #ایده #FANDOGHI #جذاب
۱۰.۵k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.