🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت78 #جلد_دوم
دستشو گرفتم و گفتم تو فکر می کنی من خیلی خوشحالم که بیاد توی زندگیم؟
مجبوریم و چاره دیگه ای نداریم باید باهاش راه بیای فعلاً هم توپ هم میدون دست این زنه.
اهورا کلافه موهاشو چنگ زد چند بار با مشت به دیوار کوبید که جلوش رو گرفتم دستشو توی دستم میگرفتم تا آروم بگیره
اروم زمزمه کردم درست میشه باشه؟
چند ماهه تحملش کن دیگه...
مطمئن بودم اهورا هیچ سر وسری با این زن نداره برای همین
برام کمی تحمل این روزا راحت تر بود به کیمیا گفتم باشه مشکلی نیست بیا خونه ما همین الان میریم خونه ما فقط تا وقتی که بچه به دنیا میاد بعدش ازشرت واز سرما کم می کنی باصدای بلند خندید و گفت
_ حالا تااون موقع خدا خیلی بزرگه خدارو چه دیدی شاید یه اتفاقایی افتاد که خودتون خواستین تو همون خونه بمونم من خندیدم و گفتم
_عاشق چشم و ابروی توییم برا همین دلم میخواد همیشه جلو چشمم باشی ....
ازم دور شد و گفت
_من چمدونم از قبل بستم یه مانتو تنم کنم چمدونا رو بر می دارم میام..
پله به پله با برنامه جلو اومده و همه کارارو پیش بینی کرده بود از اینکه اینقدر زرنگ بود واقعا متعجب شده بودم واقعا همه ی کار رو برنامهریزی کرده بود آماده شده بود خیلی زیاد طول نکشید که مانتو تنش کرد و با دو چمدون بزرگ به سمتمون اومد و گفت:
_خودت میدونی که من حامله نمی تونم چمدونم رو بردارم زحمتشو میکشی؟
اینو گفت از کنار جفتمون رد شدو از در خونه بیرون رفت.
اهورا چشماشو بسته بود و نفس می کشید پشت سر کیمیا راه افتادم اهورا پشت سر من اومد.
سوار ماشین شدیم کیمیا روی صندلی عقب لم داده بود...
اهورا عینک آفتابی روی چشمش بود اخم بدی روی صورتش جا خوش کرده بود و من دردی توی دلم بود که هیچکس نمیتونست حتی تصورش کنه.
درسته قبول کرده بودم به خونم بیاد اما برای من سخت تر از هر کس دیگه ای بود تحمل کردن این زن...
وقتی ماشینو توی حیاط پاک کردیم به سمت خونه رفتیم کیمیا خوشحال گفت
_عاشق خونه های حیاط دارم خیلی خوب شد اومدیم اینجا
تو روحیه ادم خیلی تاثیر میزاره...
اینو گفت خودش به اهورا رسوند محکم بازوشو چسبید ...
اهورا دستش و پس زد و کیمیا شاکی گفت
_پاشنه کفشم خیلی بلنده نمی تونم راحت راه برم می خوای بخورم زمین و بچه ات طوریش بشه؟
اهورا هیچ حرفی نزد و فقط دستاش مشت شد و کیمیا از بازوی ا شوهرم اویزون شد به سمت خونه اومد...
#فردوس_برین #wallpaper #استوری_عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عکس_نوشته #خلاقیت #عاشقانه #ایده #FANDOGHI #جذاب #هنر
#خان_زاده #پارت78 #جلد_دوم
دستشو گرفتم و گفتم تو فکر می کنی من خیلی خوشحالم که بیاد توی زندگیم؟
مجبوریم و چاره دیگه ای نداریم باید باهاش راه بیای فعلاً هم توپ هم میدون دست این زنه.
اهورا کلافه موهاشو چنگ زد چند بار با مشت به دیوار کوبید که جلوش رو گرفتم دستشو توی دستم میگرفتم تا آروم بگیره
اروم زمزمه کردم درست میشه باشه؟
چند ماهه تحملش کن دیگه...
مطمئن بودم اهورا هیچ سر وسری با این زن نداره برای همین
برام کمی تحمل این روزا راحت تر بود به کیمیا گفتم باشه مشکلی نیست بیا خونه ما همین الان میریم خونه ما فقط تا وقتی که بچه به دنیا میاد بعدش ازشرت واز سرما کم می کنی باصدای بلند خندید و گفت
_ حالا تااون موقع خدا خیلی بزرگه خدارو چه دیدی شاید یه اتفاقایی افتاد که خودتون خواستین تو همون خونه بمونم من خندیدم و گفتم
_عاشق چشم و ابروی توییم برا همین دلم میخواد همیشه جلو چشمم باشی ....
ازم دور شد و گفت
_من چمدونم از قبل بستم یه مانتو تنم کنم چمدونا رو بر می دارم میام..
پله به پله با برنامه جلو اومده و همه کارارو پیش بینی کرده بود از اینکه اینقدر زرنگ بود واقعا متعجب شده بودم واقعا همه ی کار رو برنامهریزی کرده بود آماده شده بود خیلی زیاد طول نکشید که مانتو تنش کرد و با دو چمدون بزرگ به سمتمون اومد و گفت:
_خودت میدونی که من حامله نمی تونم چمدونم رو بردارم زحمتشو میکشی؟
اینو گفت از کنار جفتمون رد شدو از در خونه بیرون رفت.
اهورا چشماشو بسته بود و نفس می کشید پشت سر کیمیا راه افتادم اهورا پشت سر من اومد.
سوار ماشین شدیم کیمیا روی صندلی عقب لم داده بود...
اهورا عینک آفتابی روی چشمش بود اخم بدی روی صورتش جا خوش کرده بود و من دردی توی دلم بود که هیچکس نمیتونست حتی تصورش کنه.
درسته قبول کرده بودم به خونم بیاد اما برای من سخت تر از هر کس دیگه ای بود تحمل کردن این زن...
وقتی ماشینو توی حیاط پاک کردیم به سمت خونه رفتیم کیمیا خوشحال گفت
_عاشق خونه های حیاط دارم خیلی خوب شد اومدیم اینجا
تو روحیه ادم خیلی تاثیر میزاره...
اینو گفت خودش به اهورا رسوند محکم بازوشو چسبید ...
اهورا دستش و پس زد و کیمیا شاکی گفت
_پاشنه کفشم خیلی بلنده نمی تونم راحت راه برم می خوای بخورم زمین و بچه ات طوریش بشه؟
اهورا هیچ حرفی نزد و فقط دستاش مشت شد و کیمیا از بازوی ا شوهرم اویزون شد به سمت خونه اومد...
#فردوس_برین #wallpaper #استوری_عاشقانه #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عکس_نوشته #خلاقیت #عاشقانه #ایده #FANDOGHI #جذاب #هنر
۱۰.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.