پرنسس من🤍🥂
#پرنسس_من🤍🥂
#part_35
نتونست ادامه حرفشو بزنه و بازم شروع کرد به خندیدن
- ببند
خب هیونگ کوچولو خودت بهش فکر کن!... تو و یون سوک حتی نمیتونید سایه همدیگرو تحمل کنید بعد میخوای نامزدت باشه؟
- چرت نگو تهیونگ!... ازش خاستگاری که نکردم!... فقط گفتم یه مدت نقش نامزدمو بازی کنه تا بتونم از حقیقت سر در بیارم!
باورش سخته... خخخخ!
- حیف که رفیقمی!
حالا چجوری بهش گفتی؟
- به تو چه!
بعد از زدن این حرفم رفتم سمت اتاقم... نمیدونم این کاری که میخوام بکم درسته یا نه ولی به بنظرم الان تنها راه واسه فهمیدن حقیقت همینه!
نمیخواستم به چیزی فکر کنم واسه همین چشمامو بستم و به خواب رفتم...
[ پرش زمانی به صبح ]
بعد از ورزش کردن رفتم تا دوش بگیرم... وقتی دوش گرفتم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین تا یه چیزی بخورم... نگاهی به ساعت انداختم... 6/30 بود و الان تقریبا یک ساعت و نیمه که بیدارم...
بعد از خوردن صبحونه از در خارج شدم و خواستم برم سوار ماشین بشم که...
#part_35
نتونست ادامه حرفشو بزنه و بازم شروع کرد به خندیدن
- ببند
خب هیونگ کوچولو خودت بهش فکر کن!... تو و یون سوک حتی نمیتونید سایه همدیگرو تحمل کنید بعد میخوای نامزدت باشه؟
- چرت نگو تهیونگ!... ازش خاستگاری که نکردم!... فقط گفتم یه مدت نقش نامزدمو بازی کنه تا بتونم از حقیقت سر در بیارم!
باورش سخته... خخخخ!
- حیف که رفیقمی!
حالا چجوری بهش گفتی؟
- به تو چه!
بعد از زدن این حرفم رفتم سمت اتاقم... نمیدونم این کاری که میخوام بکم درسته یا نه ولی به بنظرم الان تنها راه واسه فهمیدن حقیقت همینه!
نمیخواستم به چیزی فکر کنم واسه همین چشمامو بستم و به خواب رفتم...
[ پرش زمانی به صبح ]
بعد از ورزش کردن رفتم تا دوش بگیرم... وقتی دوش گرفتم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین تا یه چیزی بخورم... نگاهی به ساعت انداختم... 6/30 بود و الان تقریبا یک ساعت و نیمه که بیدارم...
بعد از خوردن صبحونه از در خارج شدم و خواستم برم سوار ماشین بشم که...
۷.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.