برده part
برده ﴾ ۸ part
با صدای بلندی که از پشته درب اتاقش می آمد باعث بیدار شدن از خوابش میشد عصبی پلک و زد بیشتر پتو رو کشید روی صورتش اما صدای مزاحم آری همش توی گوشش میپچید از پشته درب صداش میزد : هی هویون بیدارشو زن عمو کارت داره مگه با تو نیستم دخترک
هویون عصبی چشم هایش را باز کرد و از تخت پایین شد کلافه با موهای بهم ریخته درو باز کرد عصبی خیره شد به چهره زشت آری و گنگ گفت: چته اما صبحی مگح مرغی که تخم گرفتی
آری ناباورانه خندید و با نفرت گفت : منم عاشق چهره زشت تو نیستم زن عمو منتظرته زود بیا
هویون گنگ به درب تکیه داد و دست به سینه شد با پوزخندی گفت : تویی که برده اون بدجنسی پس خودت برو پیشش
آری با عصبانیت داد زد : چطور میتونی به زن عمو اینط..
با کوبیده شدن درب اتاق حرفش قطع شد هویون با خنده ای به سمته کمدش رفت زیر لب با خودش زمزمه کرد : متنفرم از همه شما..
شلوار گشاد سفید با تیشرت سیاه خفن برداشت و پوشید
نگاهی به موهایش توی آینه کرد کمی با دستش درستش کرد و از اتاق خارج شد ...
کیفی که وسایل نقاشی داخلش قرار داشتن رو بر روی شونه اش انداخت و سالن خارج شد نفس عمیقی به هوای دلپذیر کشید
بلافاصله قدم برداشت توی اون حیاط بزرگ سرسبز اما صدای مانع رفتنش شد نا یون : دختر بی پروا صبح بخیرت کجاست
چرخید سمته نا یون متنفر بود از اون قیافه بدجنسش
گنگ دستشو فروع برد توی موهایش و با عقب فرستاد شون خنده ای کرد و گفت : صبح بخیر حیاط زیبا
نا یون روی صندلی که توی حیاط جلوی میز گذاشته بود نشسته بود و فنجان قهوه اش را گذاشت روی میز عصبی گفت : بی سرو پا شبا تا دیر وقت بیرونی روزا با این لباس های گندت میری بیرون اگه خبرنگاری ببینتت
درمورد خانواده ما چی میگن ها مایع ننگ خانواده ما توی
هویون عصبی خندید و گفت : باید برم کار دارم تو هم اینجا بشین و با عمارتت درد و دل کن
بدون گوش کردن به حرف هایش زد از عمارت بیرون نا یون غر زد و گفت : باید یه جوری از این عمارت بندازمت بیرون هرطور که شده حتا اگه به قیمت جونت هم باشه باید قبل از فهمیدن حقیقت سر به نیستش کنم
یون : خواهر داری با خودت حرف میزنی
با صدای بلندی که از پشته درب اتاقش می آمد باعث بیدار شدن از خوابش میشد عصبی پلک و زد بیشتر پتو رو کشید روی صورتش اما صدای مزاحم آری همش توی گوشش میپچید از پشته درب صداش میزد : هی هویون بیدارشو زن عمو کارت داره مگه با تو نیستم دخترک
هویون عصبی چشم هایش را باز کرد و از تخت پایین شد کلافه با موهای بهم ریخته درو باز کرد عصبی خیره شد به چهره زشت آری و گنگ گفت: چته اما صبحی مگح مرغی که تخم گرفتی
آری ناباورانه خندید و با نفرت گفت : منم عاشق چهره زشت تو نیستم زن عمو منتظرته زود بیا
هویون گنگ به درب تکیه داد و دست به سینه شد با پوزخندی گفت : تویی که برده اون بدجنسی پس خودت برو پیشش
آری با عصبانیت داد زد : چطور میتونی به زن عمو اینط..
با کوبیده شدن درب اتاق حرفش قطع شد هویون با خنده ای به سمته کمدش رفت زیر لب با خودش زمزمه کرد : متنفرم از همه شما..
شلوار گشاد سفید با تیشرت سیاه خفن برداشت و پوشید
نگاهی به موهایش توی آینه کرد کمی با دستش درستش کرد و از اتاق خارج شد ...
کیفی که وسایل نقاشی داخلش قرار داشتن رو بر روی شونه اش انداخت و سالن خارج شد نفس عمیقی به هوای دلپذیر کشید
بلافاصله قدم برداشت توی اون حیاط بزرگ سرسبز اما صدای مانع رفتنش شد نا یون : دختر بی پروا صبح بخیرت کجاست
چرخید سمته نا یون متنفر بود از اون قیافه بدجنسش
گنگ دستشو فروع برد توی موهایش و با عقب فرستاد شون خنده ای کرد و گفت : صبح بخیر حیاط زیبا
نا یون روی صندلی که توی حیاط جلوی میز گذاشته بود نشسته بود و فنجان قهوه اش را گذاشت روی میز عصبی گفت : بی سرو پا شبا تا دیر وقت بیرونی روزا با این لباس های گندت میری بیرون اگه خبرنگاری ببینتت
درمورد خانواده ما چی میگن ها مایع ننگ خانواده ما توی
هویون عصبی خندید و گفت : باید برم کار دارم تو هم اینجا بشین و با عمارتت درد و دل کن
بدون گوش کردن به حرف هایش زد از عمارت بیرون نا یون غر زد و گفت : باید یه جوری از این عمارت بندازمت بیرون هرطور که شده حتا اگه به قیمت جونت هم باشه باید قبل از فهمیدن حقیقت سر به نیستش کنم
یون : خواهر داری با خودت حرف میزنی
- ۳.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط