وقتی برادر دوستت بود ...
وقتی برادر دوستت بود ...
پارت نهم
___________
ویو ا.ت
دست گلی که تو کافه بهم داده بود رو از پشت ماشین گرفتم ...از ماشین پیاده شدیم ...
سمت خونه رفتیم که با دیدن کسی که جلو در بود تعجب کردیم خواستیم برگردیم ولی کار از کار گذشته بود و ما رو دید ...پس ...سمتش رفتیم که ...
+تو اینجا چیکار میکنی ؟!
هیچ حرفی نمیزد و فقط نگامون میکرد
+هی نشنیدی ...تو اینجا چیکار میکنی ؟!
_تهیونگ...اون کسی که میگفتی باهاش قرار میزاری ا.ت هست؟!
ته@:...
_ارهه ؟!(داد آروم)
@اره ...فقط ...
_فقط؟!
+به کسی نگو ...جونگکوک باشه ؟!
_...
+هی کوک ...باشه؟!
بدون هیچ حرفی از اونجا رفت
@ولش کن ...بیا بریم داخل
داخل خونه رفتند و که...
ویو جونگکوک *داخل عمارت مشترک*
تو اتاقش رو تخت مشکی رنگش نشسته بود ...کلافه تر از حال الان کوک وجود نداشت ...جعبه انگشتر رو از تو جیبش در آورد و رو میز پرتش کرد بلند شد و کل وسیله های رو میز رو روی زمین انداخت
_(عربده)
که همون موقع در اتاق باز شد و یه نفر اومد داخل
یونگی:کوک ؟!...خوبی ؟!...نگاه چیکار کردی ...
دست کوک رو گرفت و رو تخت نشاندش
یونگی:چیکار میکنی کوک ؟؟...
نگاهی به جعبه انگشتر. رو میز کرد
یونگی:درخواستت رو رد کرد ؟!
_....
یونگی: اره؟!
_ت،تهیونگ
یونگی:تهیونگ چی؟!
_ا،اون داره با ا.ت قرار میزاره
یونگی: مطمئنی ؟! آخه ...
_خودم دیدم ...جلو خونه ا.ت ...بهش گل هم داده بود
یونگی:...
_هیونگگ ...من خیلی احمقم نه؟؟...چرا زودتر بهش نگفتم ...دیگه امکان نداره بتونم باهاش دوست بشم
یونگی:چرا میتونی ...تو خیلی پسر کراشی هستی ...همه روت کراش میزنن
_هیونگ :/
یونگی:مگه دروغ میگم ؟!...تو خیلی خوب میتونی دل ا.ت رو بدست بیاری ...تلاش کن خب؟!
_به هیچ کس نگی
یونگی: باشه داداش کوچیکه
_(خنده)
که...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#ARMY#fake#JUNGKOOK
پارت نهم
___________
ویو ا.ت
دست گلی که تو کافه بهم داده بود رو از پشت ماشین گرفتم ...از ماشین پیاده شدیم ...
سمت خونه رفتیم که با دیدن کسی که جلو در بود تعجب کردیم خواستیم برگردیم ولی کار از کار گذشته بود و ما رو دید ...پس ...سمتش رفتیم که ...
+تو اینجا چیکار میکنی ؟!
هیچ حرفی نمیزد و فقط نگامون میکرد
+هی نشنیدی ...تو اینجا چیکار میکنی ؟!
_تهیونگ...اون کسی که میگفتی باهاش قرار میزاری ا.ت هست؟!
ته@:...
_ارهه ؟!(داد آروم)
@اره ...فقط ...
_فقط؟!
+به کسی نگو ...جونگکوک باشه ؟!
_...
+هی کوک ...باشه؟!
بدون هیچ حرفی از اونجا رفت
@ولش کن ...بیا بریم داخل
داخل خونه رفتند و که...
ویو جونگکوک *داخل عمارت مشترک*
تو اتاقش رو تخت مشکی رنگش نشسته بود ...کلافه تر از حال الان کوک وجود نداشت ...جعبه انگشتر رو از تو جیبش در آورد و رو میز پرتش کرد بلند شد و کل وسیله های رو میز رو روی زمین انداخت
_(عربده)
که همون موقع در اتاق باز شد و یه نفر اومد داخل
یونگی:کوک ؟!...خوبی ؟!...نگاه چیکار کردی ...
دست کوک رو گرفت و رو تخت نشاندش
یونگی:چیکار میکنی کوک ؟؟...
نگاهی به جعبه انگشتر. رو میز کرد
یونگی:درخواستت رو رد کرد ؟!
_....
یونگی: اره؟!
_ت،تهیونگ
یونگی:تهیونگ چی؟!
_ا،اون داره با ا.ت قرار میزاره
یونگی: مطمئنی ؟! آخه ...
_خودم دیدم ...جلو خونه ا.ت ...بهش گل هم داده بود
یونگی:...
_هیونگگ ...من خیلی احمقم نه؟؟...چرا زودتر بهش نگفتم ...دیگه امکان نداره بتونم باهاش دوست بشم
یونگی:چرا میتونی ...تو خیلی پسر کراشی هستی ...همه روت کراش میزنن
_هیونگ :/
یونگی:مگه دروغ میگم ؟!...تو خیلی خوب میتونی دل ا.ت رو بدست بیاری ...تلاش کن خب؟!
_به هیچ کس نگی
یونگی: باشه داداش کوچیکه
_(خنده)
که...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#ARMY#fake#JUNGKOOK
۴.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.