part

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۴۳
"ویو نادیا"
سر مو تکون دادم‌ که..
وقتی صداشو میشنیدم تنم یخ میکرد..این مرد دقیقا مرگ بود که جلوم وایساده بود.
ته ایل: یه مدت بود که بلد بودی چطوری باشی تا باهات خوب رفتار کنم...یماه نشده یادت رفت..؟
موهایه خیش عرقم و عقب داد
ته ایل: قول میدم میشی همون قبلی ...ولی به یه روش دیگه درست میکنم ...
خدایا نزار دوباره بیوفتم دست این..مگه قرار نبود جونکوک اینا بیان اینجا؟پس کشونن..
ته ایل: یادم بنداز قباش این توفه رو از جدا کنم‌.
بچه؟
دلم میخواست هر جی از دهنم در میاد بش بگم هیچ چییزیم مهم نبود ...
پوزخندی زد و اون پارچه رو از دهنم کشید بیرون..
ته ایل : اونطوری با نفرت نگام نکن که چشمات و در میارم...
نادیا: حالم از ریختت به هم‌میخوره از هر چی که به تو ربط داره متنفرمممم
بلند خندید...
ته ایل: زبونت دراز شده ...
ته ایل: میخوام برایه بار اخر از مرگ جونگکوک...جیمین، تهیونگ و تمام اون افرادش مطمعنت کنم که به امید کسی زندگیتو نگزرونی
از زنده بودن جونگکوک خبر داشت...
با صدایه چییزی ته ایا یکی از افرادش و فرستاد بیرون..
ته ایل: نمایش داره شروع میشه دختر جون..
یه درد بدی تو بدنم بود که باعث بی حس شدن بدنم شده بود...
دردی که هعی بیشتر و بیشتر میشد.
میخواستم جولی و ببینم ولی پشتم بود.
نادیا: جولی؟..حالت..خوبه؟
نفس نفس میزدم و واقعا همچی داشت برام سخت میشد..
جولی: اره اره..
چرا گریه نمیزاره یکم قوی باشم؟ که یکم این ته ایل و بسوزونم که بدجور دلم میخواد.نادیا: مثلا میخوای به جی برسی؟
ته ایل: نادیا نادیا...عزیزم چرا دو دقیقه خفه نمیشی؟
نادیا:بزار برمم....
ته ایل: چشم ...الان درو باز میکنم میزارم بری..
حرفاش داشت رو مخم میرفت..
بین گریم خندم گرفت
نادیا: ازت چه توقعی دارم تو ته ایلی دیگه
از پنجره بیرون و نگا میکرد و اصلا هواسش بم نبود فقط با حرفاش اتیشم میزد
نادیا:با همین مسخره بازیات میخوای فرد و خفه کنی که به هدفت برسی...چون راه دیگه بلد نیستی ..چون مغزی نداری که ازش کار بکشی...یه بد بخت تَرد شده ایی که عقده هایه بچگیتو داری سر بقیه پیاده میکنی..الانم ترسیدی، منو به عنوان سپر اوردی که خودت و نجات بدی... تو یه ترسویی..
یه دفعه کشیدش تو صورتم خالی شد
ته ایل: دارم بت میگم خفه شو...
سوزش داشت
ولی تنها کتکی بود که بهم چسبید چون حداقل از اینکه ترسیدم کتک نخوردم ...یا مجبور به خفه بودن نشدم..
نادیا: بزن...شاید تونستی استرست و خالی کنی..
دستشو بالا اورد
ته ایل: دختره هرزه...
ولی قبل از اینکه دستش بام برخورد کنه
سر گیجه داشتم...شاید دارم این دیونه بازی و شجاعتم و از این میگیرم....
در با ضربه باز شد ....
سه نفر امدن داخل
وسطیو با هر جور سر درد و تاری که اشک به وجود اورده با چشم بسته میشناختمم...
دیدگاه ها (۱۸)

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۴"ویو نادیا"وسطیو با هر جور سر در...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۵"ویو جونگکوک"ته ایل: دیگه دیره ....

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۲"ویو جونگکوک"جولی: من میرم پیش ن...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۱"ویو جونگکوک"و با راحتی کنارش پر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط