عشق پر دردسر پارت ۲۲
#دیانا
شب شد و منم از بعدازظهر همه ی غذا ها رو حاضر کردم
ساعت ۷ بود و پاشدم رفتم توی اتاقمو یه هودی بنفش با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم و یه آرایش ریز هم کردم و رفتم پایین که دیدم ارسلان اومد رفتم پیشش بهش سلام کردم و خسته نباشید گفتم و یه بوسه روی لپش زدم
#ارسلان
ساعت ۷و نیم بود و رسیدم خونه حدود دو ساعت بود که توی ترافیک بودم
خسته و کوفته رسیدم خونه که دیدم یه دختر قشنگ و زیبا رو دیدم که اومد سمت نمیدونستم باید چی میگفتم و فقط گفتم چه قشنگ شدی
یه بوسه روی لپش زدم و اونم زد که یهو صدای زنگ در اومد
#نیکا
ساعت نزدیک ۸ بود و رسیدیم خونهی دیا اینا
زنگ درو زدیم دیا درو باز کرد و سریع پریدم بغلش
خیلی خوشحال بودم که دوباره میبینمش
#ممد
رسیدم خونه ی خواهر یکی یدونه
به محض اینکه دیا درو باز کرد نیکا پرید توی بغلش و بعد از چند مین اومد بیرون رفتیم داخل و رفتم پیش ارسلان و بهش سلام کردم
#دیانا
رفتیم روی میز شام من و نیکا هم غذا ها رو آوردیم و خوردیم
بهد شام رفتم تخمه اوردمو یه فیلم گذاشتیم تا ببینیم
فیلم ژانر عاشقانه داشت من موقع فیلم توی بغل ارسلان بودم و نیکا هم توی بغل ممد
#ارسلان
بهد خوردن شام دیا تخمه اورد تا فیلم ببینیم
اون توی بغل من بود و نیکا هم توی بغل ممد
بعد از چند مین دیدم که دیا توی بغلم خوابش برده دلم نیومد بیدارش کنم بغلش کردم و بردمش روی تختش گذاشتم تا بخوابه
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
شب شد و منم از بعدازظهر همه ی غذا ها رو حاضر کردم
ساعت ۷ بود و پاشدم رفتم توی اتاقمو یه هودی بنفش با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم و یه آرایش ریز هم کردم و رفتم پایین که دیدم ارسلان اومد رفتم پیشش بهش سلام کردم و خسته نباشید گفتم و یه بوسه روی لپش زدم
#ارسلان
ساعت ۷و نیم بود و رسیدم خونه حدود دو ساعت بود که توی ترافیک بودم
خسته و کوفته رسیدم خونه که دیدم یه دختر قشنگ و زیبا رو دیدم که اومد سمت نمیدونستم باید چی میگفتم و فقط گفتم چه قشنگ شدی
یه بوسه روی لپش زدم و اونم زد که یهو صدای زنگ در اومد
#نیکا
ساعت نزدیک ۸ بود و رسیدیم خونهی دیا اینا
زنگ درو زدیم دیا درو باز کرد و سریع پریدم بغلش
خیلی خوشحال بودم که دوباره میبینمش
#ممد
رسیدم خونه ی خواهر یکی یدونه
به محض اینکه دیا درو باز کرد نیکا پرید توی بغلش و بعد از چند مین اومد بیرون رفتیم داخل و رفتم پیش ارسلان و بهش سلام کردم
#دیانا
رفتیم روی میز شام من و نیکا هم غذا ها رو آوردیم و خوردیم
بهد شام رفتم تخمه اوردمو یه فیلم گذاشتیم تا ببینیم
فیلم ژانر عاشقانه داشت من موقع فیلم توی بغل ارسلان بودم و نیکا هم توی بغل ممد
#ارسلان
بهد خوردن شام دیا تخمه اورد تا فیلم ببینیم
اون توی بغل من بود و نیکا هم توی بغل ممد
بعد از چند مین دیدم که دیا توی بغلم خوابش برده دلم نیومد بیدارش کنم بغلش کردم و بردمش روی تختش گذاشتم تا بخوابه
اگه لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۶.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.