دیدار غم انگیز
دیدار غم انگیز
Part:3
ویو بار
لویی ویو
از ماشین پیاده شدیم سمت بار حرکت کردیم و وقتی رفتیم داخل بوی مشروب و سیگار میومد دلم میخاست بالا بیارم ولی بعد چند ثانیه بوش اوکی شد رفتیم رو صندلی ها نشستیم که یهو یونجی گفت
یونجی:وای شت بچه ها بدبخت شدم
لویی:چیشد؟
یونجی:داداشم اینجاعه ببینه منو پارم میکنه
لویی:کجایت ببینم
یونجی:اونا اونجا
ویو لویی
داشتم نگا میکردم که یهو چشمم ب یکی خورد چقدر شبیه جیمین بود یکم دیگه نگا کردم دیدم جیمینه شتتتت بدبخت شدم که
لویی:منم بدبخت شدم یونجی
اینجی:تو دیگه چرراااا
لویی:داداشم کنار داداشتههه
یونجی:بریم خونه؟
لویی:نه باو اومدیم خوشگذرونی بعد بریم خونه؟ گور بابای نگر...
جیمین:لویی؟
لویی:*پشماش ریخته*
(نکته:لویی پشتش ب جیمینه و جیمین وقتی اینجی رو دید فهمید لویی هم اونجاعه)
جیمین:لویی اینجا چیکار میکنی؟ها؟
لویی:سلام داداشی*خنده ضایع*
جیمین:الان وقت سلام نیست لویی
لویی:داداشی*مظلوم*
جیمین:این بار خطرناکه اینجا مال باند مافیاست نیا اینجا شماهاعم برین زود خطرناکه
لویی:پس تو چرا اینجایی؟
جیمین:خب..اممم میدونی...
جونگکوک:جیمین بیااااا اینجاااااا
جونگکوک:یونجییییی
یونجی:داداشیی*کلشو میندازه پایین*
اینجی:خوبه من داداش ندارم*خنده*
لویی و یونجی:نخند پدصگ
اینجی:اوکی خفه شدم
جونگکوک:یونجی و؟
لویی:لویی
اینجی:اینجی
جونگکوک:لویی و اینجی و یونجی زود برگردین خونه
لویی:مگه چیکارمی دستور میدی جناب؟
جونگکوک:جیمین این خاهرته؟
جیمین:آره
لویی:داداشی تو اینو میشناسی؟
جیمین:پشمک کوچولو جونگکوک رفیقمه
لویی:پس اسمش جونگکوکه*زیر لب*
جونگکوک:آره اسمم جونگکوکه*خنده*
جونگکوک:حالاهم برین
یونجی:باشه خدافظ
اینجی:بای
لویی:وایسا وایسا من هنوز سوالمو نپرسیدم
جیمین:خب بپرس
لویی:شماها اینجا چیکار میکنین و چرا تفنگ دستتونههه*تعجببب*
جونگکوک:من مافیام و پدر توعم مافیاعه باهم شریکیم فهمیدی حالا؟
جیمین:وای چرا انقدر رکی توو
لویی:ب..اش خدافظ*سریع از اونجا اومدم بیرون*
ویو خونه*
لایک یادتون نره فندوقااا🥹❤️🔥
تا فردا خودافظ🥲🦋🍓
Part:3
ویو بار
لویی ویو
از ماشین پیاده شدیم سمت بار حرکت کردیم و وقتی رفتیم داخل بوی مشروب و سیگار میومد دلم میخاست بالا بیارم ولی بعد چند ثانیه بوش اوکی شد رفتیم رو صندلی ها نشستیم که یهو یونجی گفت
یونجی:وای شت بچه ها بدبخت شدم
لویی:چیشد؟
یونجی:داداشم اینجاعه ببینه منو پارم میکنه
لویی:کجایت ببینم
یونجی:اونا اونجا
ویو لویی
داشتم نگا میکردم که یهو چشمم ب یکی خورد چقدر شبیه جیمین بود یکم دیگه نگا کردم دیدم جیمینه شتتتت بدبخت شدم که
لویی:منم بدبخت شدم یونجی
اینجی:تو دیگه چرراااا
لویی:داداشم کنار داداشتههه
یونجی:بریم خونه؟
لویی:نه باو اومدیم خوشگذرونی بعد بریم خونه؟ گور بابای نگر...
جیمین:لویی؟
لویی:*پشماش ریخته*
(نکته:لویی پشتش ب جیمینه و جیمین وقتی اینجی رو دید فهمید لویی هم اونجاعه)
جیمین:لویی اینجا چیکار میکنی؟ها؟
لویی:سلام داداشی*خنده ضایع*
جیمین:الان وقت سلام نیست لویی
لویی:داداشی*مظلوم*
جیمین:این بار خطرناکه اینجا مال باند مافیاست نیا اینجا شماهاعم برین زود خطرناکه
لویی:پس تو چرا اینجایی؟
جیمین:خب..اممم میدونی...
جونگکوک:جیمین بیااااا اینجاااااا
جونگکوک:یونجییییی
یونجی:داداشیی*کلشو میندازه پایین*
اینجی:خوبه من داداش ندارم*خنده*
لویی و یونجی:نخند پدصگ
اینجی:اوکی خفه شدم
جونگکوک:یونجی و؟
لویی:لویی
اینجی:اینجی
جونگکوک:لویی و اینجی و یونجی زود برگردین خونه
لویی:مگه چیکارمی دستور میدی جناب؟
جونگکوک:جیمین این خاهرته؟
جیمین:آره
لویی:داداشی تو اینو میشناسی؟
جیمین:پشمک کوچولو جونگکوک رفیقمه
لویی:پس اسمش جونگکوکه*زیر لب*
جونگکوک:آره اسمم جونگکوکه*خنده*
جونگکوک:حالاهم برین
یونجی:باشه خدافظ
اینجی:بای
لویی:وایسا وایسا من هنوز سوالمو نپرسیدم
جیمین:خب بپرس
لویی:شماها اینجا چیکار میکنین و چرا تفنگ دستتونههه*تعجببب*
جونگکوک:من مافیام و پدر توعم مافیاعه باهم شریکیم فهمیدی حالا؟
جیمین:وای چرا انقدر رکی توو
لویی:ب..اش خدافظ*سریع از اونجا اومدم بیرون*
ویو خونه*
لایک یادتون نره فندوقااا🥹❤️🔥
تا فردا خودافظ🥲🦋🍓
۳.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.