دیدار غم انگیز
دیدار غم انگیز
Part:2
《ساعت3》
ویو لویی
داشتم فیلم میدیدم که یهو ب ساعت نگاه کردم که مث برق گرفته ها بلند شدم رفتم ی دوش ۳۰مینی گرفتم و اومدم لباس خوشگلمو پوشیدم*اسلاید دوم*و ی آرایش خوشگل کردم *اسلاید سوم*و زنگ زدم ب اینجی
لویی:الو کره خر آماده ای بیام دنبالت؟
اینجی:امم آره آمادم ولی ی رفیق دیگمم میخاد بیاد میتونه بیاد؟
لویی:آره حتما باهم آشنا میشیم
اینجی:ممنونممممممم
لویی:خاهش حالا هم دارم میام دنبالتت
اینجی:اوک فعلا
لویی:فعلا
پایان تماس*
ویو لویی
سریع از اتاقم رفتم پایین که دیدم بابام گفت
ب.ل:دختر خوشگلمم کجا میخای بری؟
لویی:میخام با رفیقام برم بیرون باباجونم
ب.ل:مراقب باشیاااا من یدونه دختر بیشتر ندارم که
لویی:مراقبم بابایی
م.ل:منم اینجا بوقم دیگه
لویی:اوخ مامان خوشگلممم تو جون منییی
م.ل:توعم عسلم مراقب باشیاا بیرون میری
لویی:چشممم*برا هردوتا بوس هوایی میفرسته*من رفتمممممم
راوی:لویی سوار بنز خودش شد چون گواهینامه داشت میتونست رانندگی کنه سوار ماشینش شدو و بادیگاردا گاراژ رو باز کردن که ماشین بره بیرون در عمارت هم باز کردن که پرنسس عمارت یعنی لویی از اونجا بیرون بره
ویو لویی
داشتم ب اینجی زنگ میزدم که دیدم یکی داره برا اینجی مزاحمت ایجاد میکنه رفتم جلو گفتم
لویی:هوی قرمساق چیکار ب دختر مردم داری؟
مرده:بتوچه جیگر
لویی:مگع خودت ناموص نداری بی ناموص
مرده:خفه شو هرز...
با حرفی که زد دستامو اوردم بالا ی سیلی زدم تو صورتش انقدرر سیلی که زدم سنگین بود که افتاده بود پایین یهو پلیسا اومدنو جعمش کردن و بردن منم رفتم سمت اینجی و گفتم
لویی:خوبی؟کاری که باهات نکرد؟
اینجی:خوبم نگران نباش پرنسس*خنده*
لویی:ساکت. اون رفیقت کجاست؟
اینجی:خوب شد گفتی
لویی:از دست تووووو
اینجی:اع اع اومددد
یونجی:سلاممممممممم
لویی:سلام
اینجی:سلام گاو کوچولوو
یونجی:لویی تویی؟
لویی:بله من لویی ام شما کی باشی جنابالی؟*لحن جدی*
یونجی:*تعجب*
لویی:داداش جدی نگیر شوخی کردم*خنده*
اینجی:خب بریممم
یونجی:کجا میخایم بریم؟؟؟
اینجی:شهربازی و اینجور چیزا
یونجی:حاجی بریم بار لوطفاااا
لویی:اوک
اینجی:مگه میتونم رو حرف شما حرف بزنم؟😂
ویو بار
خب خب لایک نکردههه کجا میریییییی موش کوشولووووو
بدو لایک کنننن😂
Part:2
《ساعت3》
ویو لویی
داشتم فیلم میدیدم که یهو ب ساعت نگاه کردم که مث برق گرفته ها بلند شدم رفتم ی دوش ۳۰مینی گرفتم و اومدم لباس خوشگلمو پوشیدم*اسلاید دوم*و ی آرایش خوشگل کردم *اسلاید سوم*و زنگ زدم ب اینجی
لویی:الو کره خر آماده ای بیام دنبالت؟
اینجی:امم آره آمادم ولی ی رفیق دیگمم میخاد بیاد میتونه بیاد؟
لویی:آره حتما باهم آشنا میشیم
اینجی:ممنونممممممم
لویی:خاهش حالا هم دارم میام دنبالتت
اینجی:اوک فعلا
لویی:فعلا
پایان تماس*
ویو لویی
سریع از اتاقم رفتم پایین که دیدم بابام گفت
ب.ل:دختر خوشگلمم کجا میخای بری؟
لویی:میخام با رفیقام برم بیرون باباجونم
ب.ل:مراقب باشیاااا من یدونه دختر بیشتر ندارم که
لویی:مراقبم بابایی
م.ل:منم اینجا بوقم دیگه
لویی:اوخ مامان خوشگلممم تو جون منییی
م.ل:توعم عسلم مراقب باشیاا بیرون میری
لویی:چشممم*برا هردوتا بوس هوایی میفرسته*من رفتمممممم
راوی:لویی سوار بنز خودش شد چون گواهینامه داشت میتونست رانندگی کنه سوار ماشینش شدو و بادیگاردا گاراژ رو باز کردن که ماشین بره بیرون در عمارت هم باز کردن که پرنسس عمارت یعنی لویی از اونجا بیرون بره
ویو لویی
داشتم ب اینجی زنگ میزدم که دیدم یکی داره برا اینجی مزاحمت ایجاد میکنه رفتم جلو گفتم
لویی:هوی قرمساق چیکار ب دختر مردم داری؟
مرده:بتوچه جیگر
لویی:مگع خودت ناموص نداری بی ناموص
مرده:خفه شو هرز...
با حرفی که زد دستامو اوردم بالا ی سیلی زدم تو صورتش انقدرر سیلی که زدم سنگین بود که افتاده بود پایین یهو پلیسا اومدنو جعمش کردن و بردن منم رفتم سمت اینجی و گفتم
لویی:خوبی؟کاری که باهات نکرد؟
اینجی:خوبم نگران نباش پرنسس*خنده*
لویی:ساکت. اون رفیقت کجاست؟
اینجی:خوب شد گفتی
لویی:از دست تووووو
اینجی:اع اع اومددد
یونجی:سلاممممممممم
لویی:سلام
اینجی:سلام گاو کوچولوو
یونجی:لویی تویی؟
لویی:بله من لویی ام شما کی باشی جنابالی؟*لحن جدی*
یونجی:*تعجب*
لویی:داداش جدی نگیر شوخی کردم*خنده*
اینجی:خب بریممم
یونجی:کجا میخایم بریم؟؟؟
اینجی:شهربازی و اینجور چیزا
یونجی:حاجی بریم بار لوطفاااا
لویی:اوک
اینجی:مگه میتونم رو حرف شما حرف بزنم؟😂
ویو بار
خب خب لایک نکردههه کجا میریییییی موش کوشولووووو
بدو لایک کنننن😂
۴.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.