گناهکار part
( گناهکار ) 33 part
ات : یه دوستی بهم هدیه داده
گوئون : اما این خیلی گرونه اگه دوستش نداری بدش به من اگه بفروشمش به عالمه پول میشه
یون بیول پس کله ای به رفیقش باز زد و لباس رو از دست مادرش گرفت
روی مادرش اندازه کرد و با لبخندی گفت یون بیول : این خیلی به مامانم میاد باید بپوشیش رنگ سفید خیلی بهت میاد
ات با لبخند غمگینی نجوا کرد ات : میپوشمش هر وقت وقتش رسید،
لباس رو گذاشت توی پاکتش با صدای خانم جانگ چا آن دو پسر شیطون به طرفه میز غذا دویدن یکی اون دیگه رو هوا میداد تا زودتر روی کوسن بشینند زن پیر کاسه های جیگه به همراه برنج های سفید و خوشمزه ای جلوی رویشان گذاشتند ات بعد از گذاشتن لباس در پاکت به طرفه میز آمد و روبه روی آنها نشست چشم دوخت به کاسه اش احساس عجیبی داشت بعد از سال ها قلبش انگار هوایی شده بود حال دوباره احساس انتظار و امیدی در قلبش پیدا جاری بود هر دقیقه حرف های جیمین در ذهنش تکرار میشدن ٫ میدونم هیچوقت نمیخواهی منو ببینی اما اگه یه دفعه دیگه بخواهی منو ببینی اون لباس رو بپوش و بیا به شرکت، ٫
با دستی که روی شونه اش گذاشته شد افکارش بهم ریخته و نگاهی به فرد کناریش انداخت زن پیر با اطمینان کامل بیان کرد
جونگچا : چیزی شده دخترم
ات : نه چیزی نشده فقط... نگاهی به پسرش که درختا خندیدن بود کرد شاید اگه جیمین از وجودش خبر دار میبود پسرش لباس خوبی میپوشید غذای بهتری میخورد مثله همه بچه ها به مدرسه میرفت و کار نمیکرد با کلافه گی ادامه داد ات : امروز پدر یون بیول رو دیدم
جونگچا به آرومی جوری که یون بیول نشونه جواب داد جونگچا : خوب چیشد نگو که در کردی دخترم به آینده این پسر بچه فکر کن
سکوتی در اختیار آن زن گذاشت شاید بقیه درست میگفتند اما قلب ات هیچوقت حاضر نیست اونو ببخشه اون کسی بود که بخاطرش اشک ریخت شبا در سکوت گریه کرد اما اون پیشش نبود یعنی بعد از میخواد پیشش بمونه اما با دیدن خنده های شیرین پسرش نمیتونست غم رو در وجودش بگذاره یون بیول تکه گوشت سرخ شده رو در چاپستیک برداشت و جلوی دهان مادرش گرفت ات هم با خنده ای خورد
گوئون : به منم بده
با ذوقی چشم هاشو بست و دهنش رو باز کرد یون بیول خندید و یه عالمه نمک در دهان دوستش ریخت یون بیول: بیا بخور الان
گوئون : اییی عوضی
ات : یه دوستی بهم هدیه داده
گوئون : اما این خیلی گرونه اگه دوستش نداری بدش به من اگه بفروشمش به عالمه پول میشه
یون بیول پس کله ای به رفیقش باز زد و لباس رو از دست مادرش گرفت
روی مادرش اندازه کرد و با لبخندی گفت یون بیول : این خیلی به مامانم میاد باید بپوشیش رنگ سفید خیلی بهت میاد
ات با لبخند غمگینی نجوا کرد ات : میپوشمش هر وقت وقتش رسید،
لباس رو گذاشت توی پاکتش با صدای خانم جانگ چا آن دو پسر شیطون به طرفه میز غذا دویدن یکی اون دیگه رو هوا میداد تا زودتر روی کوسن بشینند زن پیر کاسه های جیگه به همراه برنج های سفید و خوشمزه ای جلوی رویشان گذاشتند ات بعد از گذاشتن لباس در پاکت به طرفه میز آمد و روبه روی آنها نشست چشم دوخت به کاسه اش احساس عجیبی داشت بعد از سال ها قلبش انگار هوایی شده بود حال دوباره احساس انتظار و امیدی در قلبش پیدا جاری بود هر دقیقه حرف های جیمین در ذهنش تکرار میشدن ٫ میدونم هیچوقت نمیخواهی منو ببینی اما اگه یه دفعه دیگه بخواهی منو ببینی اون لباس رو بپوش و بیا به شرکت، ٫
با دستی که روی شونه اش گذاشته شد افکارش بهم ریخته و نگاهی به فرد کناریش انداخت زن پیر با اطمینان کامل بیان کرد
جونگچا : چیزی شده دخترم
ات : نه چیزی نشده فقط... نگاهی به پسرش که درختا خندیدن بود کرد شاید اگه جیمین از وجودش خبر دار میبود پسرش لباس خوبی میپوشید غذای بهتری میخورد مثله همه بچه ها به مدرسه میرفت و کار نمیکرد با کلافه گی ادامه داد ات : امروز پدر یون بیول رو دیدم
جونگچا به آرومی جوری که یون بیول نشونه جواب داد جونگچا : خوب چیشد نگو که در کردی دخترم به آینده این پسر بچه فکر کن
سکوتی در اختیار آن زن گذاشت شاید بقیه درست میگفتند اما قلب ات هیچوقت حاضر نیست اونو ببخشه اون کسی بود که بخاطرش اشک ریخت شبا در سکوت گریه کرد اما اون پیشش نبود یعنی بعد از میخواد پیشش بمونه اما با دیدن خنده های شیرین پسرش نمیتونست غم رو در وجودش بگذاره یون بیول تکه گوشت سرخ شده رو در چاپستیک برداشت و جلوی دهان مادرش گرفت ات هم با خنده ای خورد
گوئون : به منم بده
با ذوقی چشم هاشو بست و دهنش رو باز کرد یون بیول خندید و یه عالمه نمک در دهان دوستش ریخت یون بیول: بیا بخور الان
گوئون : اییی عوضی
- ۵.۹k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط