سرنوشت من
سرنوشت من
ویو ادمین
جیمین سریع ات رو براید استایل بغل کرد و بدو بدو برد به نزدیک ترین بیمارستان
(نکته جیمین ماشین نداره)
توی بیمارستان
جیمین : دکتر دکتر (بلند)
پرستار : برانکارد بیارین
سریع برانکارد آوردن در حال گرفتن مشخصات ات اونو به اتاق عمل بردند
ویو جیمین
دکتر مشخصات ات رو از من گرفت و پرسید ات با من چ نسبتی داره و بعدش بردنش اتاق عمل
دیگه نمیتونستم بغضم رو نگه دارم...شروع کردم گریه کردن....
قلبم داشت تند تند میزد......آجی کوچولوی خوشگل و ناز من......آخه چرا.....نمیتونم زجر کشیدن آجی خوشگلم رو ببینم.....باید چیکار کنم آخه...امیدوارم حالش خوب باشه...
...............
یک ساعته که ات رو بردن اتاق عمل.....پس چرا نمیان....نکنه اتفاق بدی براش افتاده باشه....نه نه آجی خوشگل و ناز من قویه اون از پس همه چی بر میاد...
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که یکدفعه دیدم در اتاق عمل باز شد..
با شتاب به سمت دکتر رفتم و بهش گفتم : آقای دکتر...حال ات چطوره ؟؟اتفاقی که براش نیافتاده.. خواهش میکنم بگین که حالش خوبه
دکتر : آقای پارک آروم باشین...خواهرتون حالش خوبه...فقط دستشون در رفته بود که اونم جا انداختیم...فقط باید بیشتر استراحت کنن...خواهرتون مدرسه میره درسته ؟؟
جیمین : ...بله درسته
دکتر : بهشون یه گواهی میدم تا یک هفته نمیرن مدرسه....و اینکه به احتمال زیاد بدن درد شدیدی به خاطر کبودی های روی بدنشون داشته باشن
جیمین : میتونم ببینمش ؟؟
دکتر : بهشون آرام بخش تزریق کردم تا راحت بخوابن....میتونین ببینیدشون اما بیدارشون نکنید
جیمین : چشم
رفتم سمت اتاق ات......در رو باز کردم و رفتم روی صندلی کنار تختش نشستم
جیمین : آجی خوشگلم ببخشید حواسم بهت نبود (بغض) ببخشید که برات داداش خوبی نیستم...ببخشید وقتی که مامان داشت میزدت کنارت نبودم تا جلوش رو بگیرم (گریه)
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یه چیزی از تو جیبم افتاد رو زمین....این دیگه چیه....وایستا ببینم این کارت همون کمپانیس...شاید...شاید بتونم برم اونجا و شروع به کار کنم...آره..فرار میکنم...پس ات چی...بزار میرم اونجا یزره که کارم راه افتاد میام دنبال ات...ولی فعلا باید مراقبش باشم تا خوب شه...بعدش باید بهش بگم...امیدوارم قبول کنه...
ادامه دارد.....
ویو ادمین
جیمین سریع ات رو براید استایل بغل کرد و بدو بدو برد به نزدیک ترین بیمارستان
(نکته جیمین ماشین نداره)
توی بیمارستان
جیمین : دکتر دکتر (بلند)
پرستار : برانکارد بیارین
سریع برانکارد آوردن در حال گرفتن مشخصات ات اونو به اتاق عمل بردند
ویو جیمین
دکتر مشخصات ات رو از من گرفت و پرسید ات با من چ نسبتی داره و بعدش بردنش اتاق عمل
دیگه نمیتونستم بغضم رو نگه دارم...شروع کردم گریه کردن....
قلبم داشت تند تند میزد......آجی کوچولوی خوشگل و ناز من......آخه چرا.....نمیتونم زجر کشیدن آجی خوشگلم رو ببینم.....باید چیکار کنم آخه...امیدوارم حالش خوب باشه...
...............
یک ساعته که ات رو بردن اتاق عمل.....پس چرا نمیان....نکنه اتفاق بدی براش افتاده باشه....نه نه آجی خوشگل و ناز من قویه اون از پس همه چی بر میاد...
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که یکدفعه دیدم در اتاق عمل باز شد..
با شتاب به سمت دکتر رفتم و بهش گفتم : آقای دکتر...حال ات چطوره ؟؟اتفاقی که براش نیافتاده.. خواهش میکنم بگین که حالش خوبه
دکتر : آقای پارک آروم باشین...خواهرتون حالش خوبه...فقط دستشون در رفته بود که اونم جا انداختیم...فقط باید بیشتر استراحت کنن...خواهرتون مدرسه میره درسته ؟؟
جیمین : ...بله درسته
دکتر : بهشون یه گواهی میدم تا یک هفته نمیرن مدرسه....و اینکه به احتمال زیاد بدن درد شدیدی به خاطر کبودی های روی بدنشون داشته باشن
جیمین : میتونم ببینمش ؟؟
دکتر : بهشون آرام بخش تزریق کردم تا راحت بخوابن....میتونین ببینیدشون اما بیدارشون نکنید
جیمین : چشم
رفتم سمت اتاق ات......در رو باز کردم و رفتم روی صندلی کنار تختش نشستم
جیمین : آجی خوشگلم ببخشید حواسم بهت نبود (بغض) ببخشید که برات داداش خوبی نیستم...ببخشید وقتی که مامان داشت میزدت کنارت نبودم تا جلوش رو بگیرم (گریه)
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یه چیزی از تو جیبم افتاد رو زمین....این دیگه چیه....وایستا ببینم این کارت همون کمپانیس...شاید...شاید بتونم برم اونجا و شروع به کار کنم...آره..فرار میکنم...پس ات چی...بزار میرم اونجا یزره که کارم راه افتاد میام دنبال ات...ولی فعلا باید مراقبش باشم تا خوب شه...بعدش باید بهش بگم...امیدوارم قبول کنه...
ادامه دارد.....
۵.۲k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.