غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part21
وقتی صدای بسته شدن ماشین به گوشش خورد.. تازه فهمید تو چه موقعیتی قرار داره..
نگاه خالی از انگیزه شو به سمت جونگ کوک کشید..
_شانس آوردی... معلوم نبود اگه نمیومدم چه بلایی سرت میورد...
ا/ت بی توجه به حرف اون پوزخندی زد..
+مسائله اون مسائله منه؟!
تک خنده ای کرد و نگاهشو به روبهرو داد..
+عجیبه... خیلی عجیبه...
_چیزی عجیب نیست.. ما فقط به زمان نیاز داشتیم.. مخصوصا من.. فقط یکم زمان میخواستم تا بتونم خودمو بهت ثابت کنم..
+ نکنه... یکم زمان منظورت همون ۱۰ ساله؟!
چشماشو بست و سرشو تکون داد..
_خیل خب.. میدونم اذیت شدی تو این مدت.. ولی واقعا ما اونموقع اونقدری بالغ نبودیم که بخوایم برای هر چیزی تصمیم بگیریم..
ا/ت دستشو روی صورتش گذاشت..
شاید نمیخواست حلقهی اشکاشو ببینه..
شاید نمیخواست بفهمه چقدر تو این مدت عذاب کشیده ..
اما الان وقت دلداری بود..
دلداری با کسی که خودش باعث و بانیِ این اشکا بودش..
+اذیت شدم؟! شاید باور نکنی ولی عذاب وجدان ولم نمیکرد.. عذاب وجدان اینکه نکنه من خطایی کردمو خودم نمیدونم؟! نکنه بخاطر من خراب شد رابطمون.. هرروزو هرروز کارم شده بود مروره رابطه..
میخواستم ببینم چیش اشتباه بود که به اون روز افتاد...
نفس کوتاهی گرفت و با تکون دادن سرش ادامه داد..
+ولی خب فهمیدم که این غریزه آدم هاست که همیشه اول خودشون رو مقصر میدونن... البته بعید میدونم که تو این غریزه رو داشته باشی یا اصلا آدم باشی...
هق هقاش اَمونشو بریده بود..
تو این لحظه دلش فقط یک بغل میخواست..
و جونگ کوک این بغلو بهش هدیه داد..
_میدونم مقصرم... قبول دارم آدم ایده آلِ تو نبودم.. اما توهم قبول کن که بخاطر...
با هق هق حرفشو قطع کرده و آهسته آهسته حرفشو به زبون اورد...
+میشه بری؟ مثل همون 10 سالی که گذشت و غیب شده بودی.. میخوام امروزو نادیده بگیرمو دوباره مثل قبل تمامِ فکر و ذکرم این باشه که چرا جدا شدیم از هم.. بیا اگه باز پستِمون بهم خورد، فقط فکر کنیم یه غریبه رو ملاقات کردیم..
کوک در عجب بود..
چطور ازش همچین درخواستی میکرد؟
اصلا میتونست اونو به خواسته اش برسونه..؟!نه.. هرگز.. نمیتونه فراموشش کنه!
نمیتونه دستای اونو تو دستای یکی دیگه ببینه...
عقب اومدو اشک رو گونه هاشو پاک کرد..
_هرکاری بخوای میکنم.. ولی این خواسته رو ازم نداشته باش..! من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...
+تا الان تونستی.. پس بقیشم میتونی..
دستگیره رو کشید و پیاده شد
لایک نکنینو کامنت نزارین فردا نمیزارمااا
#Part21
وقتی صدای بسته شدن ماشین به گوشش خورد.. تازه فهمید تو چه موقعیتی قرار داره..
نگاه خالی از انگیزه شو به سمت جونگ کوک کشید..
_شانس آوردی... معلوم نبود اگه نمیومدم چه بلایی سرت میورد...
ا/ت بی توجه به حرف اون پوزخندی زد..
+مسائله اون مسائله منه؟!
تک خنده ای کرد و نگاهشو به روبهرو داد..
+عجیبه... خیلی عجیبه...
_چیزی عجیب نیست.. ما فقط به زمان نیاز داشتیم.. مخصوصا من.. فقط یکم زمان میخواستم تا بتونم خودمو بهت ثابت کنم..
+ نکنه... یکم زمان منظورت همون ۱۰ ساله؟!
چشماشو بست و سرشو تکون داد..
_خیل خب.. میدونم اذیت شدی تو این مدت.. ولی واقعا ما اونموقع اونقدری بالغ نبودیم که بخوایم برای هر چیزی تصمیم بگیریم..
ا/ت دستشو روی صورتش گذاشت..
شاید نمیخواست حلقهی اشکاشو ببینه..
شاید نمیخواست بفهمه چقدر تو این مدت عذاب کشیده ..
اما الان وقت دلداری بود..
دلداری با کسی که خودش باعث و بانیِ این اشکا بودش..
+اذیت شدم؟! شاید باور نکنی ولی عذاب وجدان ولم نمیکرد.. عذاب وجدان اینکه نکنه من خطایی کردمو خودم نمیدونم؟! نکنه بخاطر من خراب شد رابطمون.. هرروزو هرروز کارم شده بود مروره رابطه..
میخواستم ببینم چیش اشتباه بود که به اون روز افتاد...
نفس کوتاهی گرفت و با تکون دادن سرش ادامه داد..
+ولی خب فهمیدم که این غریزه آدم هاست که همیشه اول خودشون رو مقصر میدونن... البته بعید میدونم که تو این غریزه رو داشته باشی یا اصلا آدم باشی...
هق هقاش اَمونشو بریده بود..
تو این لحظه دلش فقط یک بغل میخواست..
و جونگ کوک این بغلو بهش هدیه داد..
_میدونم مقصرم... قبول دارم آدم ایده آلِ تو نبودم.. اما توهم قبول کن که بخاطر...
با هق هق حرفشو قطع کرده و آهسته آهسته حرفشو به زبون اورد...
+میشه بری؟ مثل همون 10 سالی که گذشت و غیب شده بودی.. میخوام امروزو نادیده بگیرمو دوباره مثل قبل تمامِ فکر و ذکرم این باشه که چرا جدا شدیم از هم.. بیا اگه باز پستِمون بهم خورد، فقط فکر کنیم یه غریبه رو ملاقات کردیم..
کوک در عجب بود..
چطور ازش همچین درخواستی میکرد؟
اصلا میتونست اونو به خواسته اش برسونه..؟!نه.. هرگز.. نمیتونه فراموشش کنه!
نمیتونه دستای اونو تو دستای یکی دیگه ببینه...
عقب اومدو اشک رو گونه هاشو پاک کرد..
_هرکاری بخوای میکنم.. ولی این خواسته رو ازم نداشته باش..! من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...
+تا الان تونستی.. پس بقیشم میتونی..
دستگیره رو کشید و پیاده شد
لایک نکنینو کامنت نزارین فردا نمیزارمااا
۲.۲k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.