غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part20
_خانومِ سون ا/ت؟
با ترس چشماشو روی هم فشرد و سرجاش خشک شد..
ته هو زود تر ازون برگشت اما اون انقدری استرس داشت که حتی نفس کشیدنم فراموش کرده بود..
نفس کوتاهی گرفت و آهسته به عقب برگشت..
این مرد...
ابرو بالا داد و دوباره پرسید:
_سون ا/ت؟
+خ..خودمم..
مرد نیم نگاهی به ته هو انداخت...
_امکانش هست تنها حرف بزنیم؟
آهسته بزاق دهنشو قورت داد و قبل ازین که دهن وا کنه کسی دستشو گرفت و اونو عقب کشید، دقیقا جلوش به پشت ایستاد...
_میتونین هرکاری دارین به من بگین..
_ولی.. آقای جئون... این یک مسئله بین من و خانوم سون هست میشه لطف کنین و مزاحم نشین!؟
_مسائل اون، مسائله منه..
ته هو کمی خم شد و دم گوش ا/ت پچ زد..
_کات نکرده بودین؟!
ا/ت چشم غره ای نثارش کرد و گوششو به ادامهی حرفای جونگ کوک سپرد..
_ پس خواهشمندم اگه حرفی دارین به من بگین..
اون مرد سری تکون داد و فورا گفت:
_نه نه بیخیال.. چیز مهمی نبود.. ببخشید مزاحم شدم..
و با نگاهی که معلوم بود میخواد تنها تن ینفرو به لرزه دربیاره از کنارشون گذشت..
جونگ کوک به سمتشون برگشت...
و تازه نگاه ا/ت به مچش که اسیر دستای اونه گره خورد..
کوک خیره به ته هو با غیض غرید...
_مشتاق دیدار کیم... ته هو..
ته هو که انگار از حرص خوردن اون لذت میبرد به همراهِ پوزخندروی لبش ابرویی بالا داد..
_همچنین.. جئون.. جونگ کوک
و ا/تی که این وسط از اتفاقات اخیر زبونش بند اومده بود و منتظر یک بهانه بودش تا ازین مخمصه نجات پیدا کنه..
کوک سری تکون داد...
_یکمی کار داریم.. فعلا..
و بدون اینکه منتظر واکنش یا پاسخی باشه مچ اونو بیشتر فشرد و به سمت در خروجی پا گذاشت..
#Part20
_خانومِ سون ا/ت؟
با ترس چشماشو روی هم فشرد و سرجاش خشک شد..
ته هو زود تر ازون برگشت اما اون انقدری استرس داشت که حتی نفس کشیدنم فراموش کرده بود..
نفس کوتاهی گرفت و آهسته به عقب برگشت..
این مرد...
ابرو بالا داد و دوباره پرسید:
_سون ا/ت؟
+خ..خودمم..
مرد نیم نگاهی به ته هو انداخت...
_امکانش هست تنها حرف بزنیم؟
آهسته بزاق دهنشو قورت داد و قبل ازین که دهن وا کنه کسی دستشو گرفت و اونو عقب کشید، دقیقا جلوش به پشت ایستاد...
_میتونین هرکاری دارین به من بگین..
_ولی.. آقای جئون... این یک مسئله بین من و خانوم سون هست میشه لطف کنین و مزاحم نشین!؟
_مسائل اون، مسائله منه..
ته هو کمی خم شد و دم گوش ا/ت پچ زد..
_کات نکرده بودین؟!
ا/ت چشم غره ای نثارش کرد و گوششو به ادامهی حرفای جونگ کوک سپرد..
_ پس خواهشمندم اگه حرفی دارین به من بگین..
اون مرد سری تکون داد و فورا گفت:
_نه نه بیخیال.. چیز مهمی نبود.. ببخشید مزاحم شدم..
و با نگاهی که معلوم بود میخواد تنها تن ینفرو به لرزه دربیاره از کنارشون گذشت..
جونگ کوک به سمتشون برگشت...
و تازه نگاه ا/ت به مچش که اسیر دستای اونه گره خورد..
کوک خیره به ته هو با غیض غرید...
_مشتاق دیدار کیم... ته هو..
ته هو که انگار از حرص خوردن اون لذت میبرد به همراهِ پوزخندروی لبش ابرویی بالا داد..
_همچنین.. جئون.. جونگ کوک
و ا/تی که این وسط از اتفاقات اخیر زبونش بند اومده بود و منتظر یک بهانه بودش تا ازین مخمصه نجات پیدا کنه..
کوک سری تکون داد...
_یکمی کار داریم.. فعلا..
و بدون اینکه منتظر واکنش یا پاسخی باشه مچ اونو بیشتر فشرد و به سمت در خروجی پا گذاشت..
۴.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.