غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part19
شونه بالا داد..
+ولی من تو رابطه ام..
_باید با این واقعیت روبه رو شی که اصلا بازیگر خوبی نیستی.. و غیر ازون خودم میدونم که دروغ میگی..
+ اونوقت از کجا میدونی؟!
ابرو بالا داد..
_همینکه الان پیش هم نیستین همه چیو ثابت میکنه..
نیم نگاه کوچیکی به جونگ کوک داد که حالا داشت اونارو با غیض نگاه میکرد..
+ مگه فقط اون آدمه؟!
_یاا ا/ت معلومه بعد از جونگ کوک دیگه تو رابطه ای نبودی...
+چرا این حرفو میزنی؟!
_چون وقتی گفتم پیش هم نیستین به اون نگاه کردی!
ا/ت پوف خسته ای سر داد..
+ کیم ته هو..
_هوم؟
+دلت میخواد بمیری؟
_عامم حالا که فکر میکنم میبینم این دلیل قانع کننده نیس اره.. تو حتما رابطه های زیادی بعد از جونگ کوک داشتی و..
خواهی داشت..
+فقط دهنتو ببند و بیا بریم برای مزایده..
_چشمم
.
تعدادی از افراد دور میز جمع بودن..
اون مرد که با دیدنش استرس توی دلش بیشتر میشد دقیقا جلوش نشست...
با پوزخند خبیثانه ای سعی میکرد نگاهشو بدزده اما ا/ت سرسخت تر ازین حرفا بود..
بعد از تموم شدن مزایده ای که از اولشم برنده اش معلوم بود.. بدون اینکه از روی صندلی بلند بشه با پدرش تماس گرفت...
+الو بابا..
_گوش کن ببین چی میگم ا/ت..
نگران پرسید:
+چیزی شده؟!
_فقط به حرفم گوش کن.. بدون اینکه به کسی نگاه کنی یا جواب پس بدی خیلی سریع ازونجا میای بیرون.. به راننده گفتم.. دم در منتظرته.. فقط ازت خواهش میکنم بدون توجه به هیچ کسی خارج شی!
+ولی من مزایده رو برنده شدم بابا... کسی نمیتونه چیزی بهم بگه..
با شنیدن داد پدرش برای لحظه ای از حرفی که زده بود پشیمون شد..
_ا/تت.. فقط کاری که گفتمو انجام بده.. همین الان!!
بدون زدن هیچ حرفی تلفن رو قطع کرد و آهسته طوری که نشون میداد کاملا عادی رفتار میکنه قدم هاشو سمت در برداشت..
_ا/ت.. داری میری؟
این صدای ته هو بود که شنید..
با لبخند ساختگی به سمتش برگشت...
+عامم.. چیزه.. یکمی فضای اینجا خفه اس.. زود برمیگردم..
_خب پس بیا باهم بریم..
چون میخواست زود تر ازونجا خارج شه دیگه بحثو ادامه نداد و با تکون دادن سرش اکتفا کرد..
#Part19
شونه بالا داد..
+ولی من تو رابطه ام..
_باید با این واقعیت روبه رو شی که اصلا بازیگر خوبی نیستی.. و غیر ازون خودم میدونم که دروغ میگی..
+ اونوقت از کجا میدونی؟!
ابرو بالا داد..
_همینکه الان پیش هم نیستین همه چیو ثابت میکنه..
نیم نگاه کوچیکی به جونگ کوک داد که حالا داشت اونارو با غیض نگاه میکرد..
+ مگه فقط اون آدمه؟!
_یاا ا/ت معلومه بعد از جونگ کوک دیگه تو رابطه ای نبودی...
+چرا این حرفو میزنی؟!
_چون وقتی گفتم پیش هم نیستین به اون نگاه کردی!
ا/ت پوف خسته ای سر داد..
+ کیم ته هو..
_هوم؟
+دلت میخواد بمیری؟
_عامم حالا که فکر میکنم میبینم این دلیل قانع کننده نیس اره.. تو حتما رابطه های زیادی بعد از جونگ کوک داشتی و..
خواهی داشت..
+فقط دهنتو ببند و بیا بریم برای مزایده..
_چشمم
.
تعدادی از افراد دور میز جمع بودن..
اون مرد که با دیدنش استرس توی دلش بیشتر میشد دقیقا جلوش نشست...
با پوزخند خبیثانه ای سعی میکرد نگاهشو بدزده اما ا/ت سرسخت تر ازین حرفا بود..
بعد از تموم شدن مزایده ای که از اولشم برنده اش معلوم بود.. بدون اینکه از روی صندلی بلند بشه با پدرش تماس گرفت...
+الو بابا..
_گوش کن ببین چی میگم ا/ت..
نگران پرسید:
+چیزی شده؟!
_فقط به حرفم گوش کن.. بدون اینکه به کسی نگاه کنی یا جواب پس بدی خیلی سریع ازونجا میای بیرون.. به راننده گفتم.. دم در منتظرته.. فقط ازت خواهش میکنم بدون توجه به هیچ کسی خارج شی!
+ولی من مزایده رو برنده شدم بابا... کسی نمیتونه چیزی بهم بگه..
با شنیدن داد پدرش برای لحظه ای از حرفی که زده بود پشیمون شد..
_ا/تت.. فقط کاری که گفتمو انجام بده.. همین الان!!
بدون زدن هیچ حرفی تلفن رو قطع کرد و آهسته طوری که نشون میداد کاملا عادی رفتار میکنه قدم هاشو سمت در برداشت..
_ا/ت.. داری میری؟
این صدای ته هو بود که شنید..
با لبخند ساختگی به سمتش برگشت...
+عامم.. چیزه.. یکمی فضای اینجا خفه اس.. زود برمیگردم..
_خب پس بیا باهم بریم..
چون میخواست زود تر ازونجا خارج شه دیگه بحثو ادامه نداد و با تکون دادن سرش اکتفا کرد..
۴.۰k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.