چشمانت

#چشمانت
چه #معصومانه به دور از من
به خواب می‌روند
و #شب چه مُصِرانه بر روح من می‌خراشد
تا که تعب #نبودنت را برای من
به تاریک‌ترین نقطه‌ی ابتذال خود برساند...
#دلنوشت #مهشید_تمسکی #عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

یه #عمر گذشت برام روز اولی که فهمیدم دیگه دلت با من نیست، به...

گفتم تو نمی دونی که، من #میترسم #تو رو با خودم تنها بذارم، م...

خدایی ک منو سپردی بهش و رفتی، خدای خوبیه ولی غریبَست برام. م...

نه جانم!من برعکس شما به این چیزها اعتقادی ندارم...به اعتقاد ...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

موسیقی

من زندگی کردن را یاد گرفته ام ...برای یک زندگیِ خوب ، نباید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط