تو راه به ساجده زنگ زدم و موضوع رو گفتم
تو راه به ساجده زنگ زدم و موضوع رو گفتم
مبینا:دیگه اون فکر میکنه که من مردم و دنبالم نمیاد این خیلی فوق العادس مگه نه؟!
ساجده:اگه دیر اورژانس خبر کرده باشیو بمیره چی؟!
مبینا:نه دکتره همونجا گفتش که بموقع خبرشون کردم باید این خبرو به پسرا هم بدم
ساجده:بش فعلا.
مبینا:فعلا
به جیمین زنگ زدم
مبینا:سلام موچی!
جیمین:سع..سع..سلام!
بعد از توضیح دادن ماجرا
جیمین:خوشحالم که از این قضیه جون سالم بدر بردی!
مبینا:منم همینطور
جیمین:امیدوارم زودتر بیای کره تا پیش هم باشیم!
مبینا:منم.خب دیگه باید برم فعلا
جیمین:فعلا
قطع کردم یه نفس عمیق معمولی کشیدم و گفتم:قسر دررفتماا
رسیدم خونه بلیط تهران گرفتم و بلاخره از شرش خلاص شدم.
شب رفتم راه اهن و به سمت تهران.واقعا خوشحالم که از این ماجرا خلاص شدم.
پرش زمانی سه ماه بعد
تو این چندوقت کامران(بچه قلدر دانشگاع)یکم انگار بام صمیمی شده ولی از کاراش پیداس سعی داره موخمو بزنه چون یا کسی اذیتم میکرد و خودم از پسش بر نمیاومدم کمکم میکرد و سر بزنگاه میرسیدو....همش میپرسید عاشق کسی ام یا نه منم برای اینکه نمیتونستم بگم کی فقط میگفتم عاشق یکی هستم الان چند سال از خودم بزرگتره خارج از کشوره و مثل خودم معروفه.بلاخره امروز تعطیلات بین سال تحصیلی شروع میشد و همه امتحانامونو داده بودیم میخواستم برم کره برای خودم اونجا یه خونه کوچیک اجاره کرده بودم پروازم داشت میرفت سریع خودمو رسوندم.وقتی نشستم با خیال راحت اهنگ گوش دادم.
پرش زمانی وقتی میرسم کره
الان رسیدم کره ساعت ۱۱شب هست به وقت اینجا فردا صبح فن ساید دارن میخوام غافلگیرشون کنم پس بهتره الان یه نامه اماده کنم
یه نامه خیلی قشنگ تو یه پاکت خیلی کیوت گذاشتم متنش این بود:سلام به اعضای بی تی اس امیدوارم حالتون خوب باشه.براتون یه مهمون اومده اما الان خونه خودشه و انتظار دیدارتون رو داره ادرسش هم به این شرحه:..........
از طرف ناشناس
گرفتم خوابیدم صبح ساعت۱۱ فن ساید بود رفتم اونجا خداروشکر ون شون اونجا بود پاکت رو دادم که راننده گفتم که خودشون بخونن و وقتی اومدن بهشون بده و خودش هم نخونه.اوکی داد و منم برگشتم خونه
مبینا:دیگه اون فکر میکنه که من مردم و دنبالم نمیاد این خیلی فوق العادس مگه نه؟!
ساجده:اگه دیر اورژانس خبر کرده باشیو بمیره چی؟!
مبینا:نه دکتره همونجا گفتش که بموقع خبرشون کردم باید این خبرو به پسرا هم بدم
ساجده:بش فعلا.
مبینا:فعلا
به جیمین زنگ زدم
مبینا:سلام موچی!
جیمین:سع..سع..سلام!
بعد از توضیح دادن ماجرا
جیمین:خوشحالم که از این قضیه جون سالم بدر بردی!
مبینا:منم همینطور
جیمین:امیدوارم زودتر بیای کره تا پیش هم باشیم!
مبینا:منم.خب دیگه باید برم فعلا
جیمین:فعلا
قطع کردم یه نفس عمیق معمولی کشیدم و گفتم:قسر دررفتماا
رسیدم خونه بلیط تهران گرفتم و بلاخره از شرش خلاص شدم.
شب رفتم راه اهن و به سمت تهران.واقعا خوشحالم که از این ماجرا خلاص شدم.
پرش زمانی سه ماه بعد
تو این چندوقت کامران(بچه قلدر دانشگاع)یکم انگار بام صمیمی شده ولی از کاراش پیداس سعی داره موخمو بزنه چون یا کسی اذیتم میکرد و خودم از پسش بر نمیاومدم کمکم میکرد و سر بزنگاه میرسیدو....همش میپرسید عاشق کسی ام یا نه منم برای اینکه نمیتونستم بگم کی فقط میگفتم عاشق یکی هستم الان چند سال از خودم بزرگتره خارج از کشوره و مثل خودم معروفه.بلاخره امروز تعطیلات بین سال تحصیلی شروع میشد و همه امتحانامونو داده بودیم میخواستم برم کره برای خودم اونجا یه خونه کوچیک اجاره کرده بودم پروازم داشت میرفت سریع خودمو رسوندم.وقتی نشستم با خیال راحت اهنگ گوش دادم.
پرش زمانی وقتی میرسم کره
الان رسیدم کره ساعت ۱۱شب هست به وقت اینجا فردا صبح فن ساید دارن میخوام غافلگیرشون کنم پس بهتره الان یه نامه اماده کنم
یه نامه خیلی قشنگ تو یه پاکت خیلی کیوت گذاشتم متنش این بود:سلام به اعضای بی تی اس امیدوارم حالتون خوب باشه.براتون یه مهمون اومده اما الان خونه خودشه و انتظار دیدارتون رو داره ادرسش هم به این شرحه:..........
از طرف ناشناس
گرفتم خوابیدم صبح ساعت۱۱ فن ساید بود رفتم اونجا خداروشکر ون شون اونجا بود پاکت رو دادم که راننده گفتم که خودشون بخونن و وقتی اومدن بهشون بده و خودش هم نخونه.اوکی داد و منم برگشتم خونه
۱.۶k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.