مبینا:دوست داشتم به تو ام هیچ ربطی نداره
مبینا:دوست داشتم به تو ام هیچ ربطی نداره
یکم اب خوردم بعدم رفتم تو اتاقم با لوازم ارایش صورتمو زشت کردم اول کلی کرم پودر قرمز به کل صورتم زدم بعد با رنگ نقاشی صورت رو لپم تار عنکبوت کشیدم با دور چشمام رو پیشونیم یع عنکبوت کشیدم یع لنز سفید هم گذاشتم رو یه چشمم که کامل سفید بشه یه رژ قرمز برداشتم کنار لبم خط کشیدم تا رو لپم و حالت بخیه روش خط کشیدم بالا و پایین لبم هم خط عمودی کشیدم و کافیه از خودم عکس گرفتم برای ساجده فرستادم نوشتم برای رفتن رو مخ شوعر فیکم خوبه؟! و منتظر جواب شدم چون ان بود نوشت اره عالیه ولی وقتی دیدیمت بیشتر ترسیدیم بنظرم یه لباس سفید بپوش که شبیه الهه های مرگ بشی قشنگ میتونی زَهره تَرَکش کنی.
ایده خوبی بود رفتم از تو کمد یه پارچه سفید برداشتم استین دار یقه دار کردم و تا صبح بیدار موندم تا بتونم کلی صحنه سازی کنم از خودم یه تصویر واقعی با لباس خونی درست کردم و رو زمین گذاشتم بلاخره صبح شد صورتم هنوز همون شکلی بود لباسی که درست کرده بودم پوشیدم رفتم رو سرش که بیدارش کنم
مبینا:عزیزم پاشو صبح شده(مثلا الهه مرگ بودم که انقد مهربون حرف میزدم)وقتی چشماشو باز کرد متوجه نشد چشماشو مالید و بعد نگاه کرد انقد ترسید که یه متر رفت عقب و از رو تخت افتاد پایین ته دلم داشتم میخندیدم بلند شد سرپا
رضا:ت تت...تتو...تو کی هستی؟
مبینا:الهه ی مرگ اومدم تا به جهان دوم ببرمت زنت بخاطر اینکه گناه زیادی نکرده بود بدون درد کشتمش ولی تو....چون گناهان زیادی داشتی باید خیلی درد بکشی(دیشب از اتاق بیرون نمیره برا همین رضا هم نمیدونه که همش فیکه)
رضا:ن..نننه...من هنوز جوونم....بهم رحم کن
مبینا:نمیشه اون دختر بیچاره بخاطر تو مرد پس تو هم باید بمیری😊
تازه اگه بمیری خیلی لذت بخشه روحت ازاد میشه و به هرجای دنیا که بخواد میتونه بره.میری بهشت و کلی اتفاقای خوب واست میوفته بهت قول میدم.
چاقو از پشتم اوردم جلو و گفتم:من فقط یه شبحم برای همین نمیتونم بکشمت خودت باید این کارو بکنی
رضا:باید ببینم
مبینا:باشع نشونت میدم ولی نباید از در اتاقش رد بشی وگرنه تکه تکه میشی بردمش دم در اتاق از ترس چنان شوکه شده بود که واقعا دیدنی بود!چاقو رو به طرفش گرفتم
مبینا:قبلش یه پیغام برای خانوادت مبینا گذاشت یع کاغذ بیار تا بنویسی
مبینا:سلام به خانواده عزیزم الهه مرگ به سراغم اومد و مرا به جهان دوم هدایت کرد.از کسایی که دوستشون داشتم جدام کرد.منو به خونه ابدیم برد.پایان
مبینا:بچسبونش به دیوار
چسبوند نوک چاقو رو تو دستم گرفتم که خونی شد درد داشت ولی می ارزید از دستم چاقو رو گرفت.میترسید که بکنه تو گردنش
مبینا:اگه میترسی رگ دستتو بزن و با نوکش بزن(چون اون جایی که چاقو رو گرفته بودم یه لایه نامریی پلاسمی بود برای اینکه رد انگشتام نیوفته)
رگ دستشو زد سرش گیج رفت و افتاد زمین و دیگه چشماش بسته شد سریع اون لایه رو جدا کردم و انداختم بازیافت.بعدم رفتم داخل دستشویی و صورتمو با دستمال مرطوب و... تمیز کردم سریع.زنگ زدم اورژانس اون عکس کف اتاقمو برداشتم پاره کردن ریختم بازیافت وسایلمو جمع کردم و انگار که خدمتکار بودم و ازدواج نکرده بودو دختری هم اینجا نبوده.
پرستار:نسبتی باهاشون دارین؟
مبینا:نه من خدمتکارشون هستم
پرستار:دلیل خودکشی شون رو میدونید؟!
مبینا:نه وقتی رفتم تو اتاق فقط دیدم این کاغذ رو چسبونده به دیوار.(چیزایی که رو کاغذ نوشته بود)(کاغذه رو کنده بودم بهش دادم)
پرستار:خیله خب....میتونید برید
مبینا:اگر بعدا پرسید کی نجاتش داده بگید یه ناشناس چون من تازه اومدم و منو هنوز ندیده
پرستار:باشه ممنون خداحافظ
مبینا:خداحافظ
خیلی عادی به سمت خونه راه افتادم
یکم اب خوردم بعدم رفتم تو اتاقم با لوازم ارایش صورتمو زشت کردم اول کلی کرم پودر قرمز به کل صورتم زدم بعد با رنگ نقاشی صورت رو لپم تار عنکبوت کشیدم با دور چشمام رو پیشونیم یع عنکبوت کشیدم یع لنز سفید هم گذاشتم رو یه چشمم که کامل سفید بشه یه رژ قرمز برداشتم کنار لبم خط کشیدم تا رو لپم و حالت بخیه روش خط کشیدم بالا و پایین لبم هم خط عمودی کشیدم و کافیه از خودم عکس گرفتم برای ساجده فرستادم نوشتم برای رفتن رو مخ شوعر فیکم خوبه؟! و منتظر جواب شدم چون ان بود نوشت اره عالیه ولی وقتی دیدیمت بیشتر ترسیدیم بنظرم یه لباس سفید بپوش که شبیه الهه های مرگ بشی قشنگ میتونی زَهره تَرَکش کنی.
ایده خوبی بود رفتم از تو کمد یه پارچه سفید برداشتم استین دار یقه دار کردم و تا صبح بیدار موندم تا بتونم کلی صحنه سازی کنم از خودم یه تصویر واقعی با لباس خونی درست کردم و رو زمین گذاشتم بلاخره صبح شد صورتم هنوز همون شکلی بود لباسی که درست کرده بودم پوشیدم رفتم رو سرش که بیدارش کنم
مبینا:عزیزم پاشو صبح شده(مثلا الهه مرگ بودم که انقد مهربون حرف میزدم)وقتی چشماشو باز کرد متوجه نشد چشماشو مالید و بعد نگاه کرد انقد ترسید که یه متر رفت عقب و از رو تخت افتاد پایین ته دلم داشتم میخندیدم بلند شد سرپا
رضا:ت تت...تتو...تو کی هستی؟
مبینا:الهه ی مرگ اومدم تا به جهان دوم ببرمت زنت بخاطر اینکه گناه زیادی نکرده بود بدون درد کشتمش ولی تو....چون گناهان زیادی داشتی باید خیلی درد بکشی(دیشب از اتاق بیرون نمیره برا همین رضا هم نمیدونه که همش فیکه)
رضا:ن..نننه...من هنوز جوونم....بهم رحم کن
مبینا:نمیشه اون دختر بیچاره بخاطر تو مرد پس تو هم باید بمیری😊
تازه اگه بمیری خیلی لذت بخشه روحت ازاد میشه و به هرجای دنیا که بخواد میتونه بره.میری بهشت و کلی اتفاقای خوب واست میوفته بهت قول میدم.
چاقو از پشتم اوردم جلو و گفتم:من فقط یه شبحم برای همین نمیتونم بکشمت خودت باید این کارو بکنی
رضا:باید ببینم
مبینا:باشع نشونت میدم ولی نباید از در اتاقش رد بشی وگرنه تکه تکه میشی بردمش دم در اتاق از ترس چنان شوکه شده بود که واقعا دیدنی بود!چاقو رو به طرفش گرفتم
مبینا:قبلش یه پیغام برای خانوادت مبینا گذاشت یع کاغذ بیار تا بنویسی
مبینا:سلام به خانواده عزیزم الهه مرگ به سراغم اومد و مرا به جهان دوم هدایت کرد.از کسایی که دوستشون داشتم جدام کرد.منو به خونه ابدیم برد.پایان
مبینا:بچسبونش به دیوار
چسبوند نوک چاقو رو تو دستم گرفتم که خونی شد درد داشت ولی می ارزید از دستم چاقو رو گرفت.میترسید که بکنه تو گردنش
مبینا:اگه میترسی رگ دستتو بزن و با نوکش بزن(چون اون جایی که چاقو رو گرفته بودم یه لایه نامریی پلاسمی بود برای اینکه رد انگشتام نیوفته)
رگ دستشو زد سرش گیج رفت و افتاد زمین و دیگه چشماش بسته شد سریع اون لایه رو جدا کردم و انداختم بازیافت.بعدم رفتم داخل دستشویی و صورتمو با دستمال مرطوب و... تمیز کردم سریع.زنگ زدم اورژانس اون عکس کف اتاقمو برداشتم پاره کردن ریختم بازیافت وسایلمو جمع کردم و انگار که خدمتکار بودم و ازدواج نکرده بودو دختری هم اینجا نبوده.
پرستار:نسبتی باهاشون دارین؟
مبینا:نه من خدمتکارشون هستم
پرستار:دلیل خودکشی شون رو میدونید؟!
مبینا:نه وقتی رفتم تو اتاق فقط دیدم این کاغذ رو چسبونده به دیوار.(چیزایی که رو کاغذ نوشته بود)(کاغذه رو کنده بودم بهش دادم)
پرستار:خیله خب....میتونید برید
مبینا:اگر بعدا پرسید کی نجاتش داده بگید یه ناشناس چون من تازه اومدم و منو هنوز ندیده
پرستار:باشه ممنون خداحافظ
مبینا:خداحافظ
خیلی عادی به سمت خونه راه افتادم
۴.۶k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.