ازدواج اجباری

ازدواج اجباری
پارت۶
روز عروسی*
ات: از خواب بیدار شدم و کارای لازم رو انجام دادم و به تهیونگ زنگ زدم که بعد چند تا بوق برداشت:
مکالمه *
ات: الو تهیونگ
تهیونگ: هوممممم( خابالود)
ات:تهیونگ هنوز خوابییی
تهیونگ: نه بیدارم ( خابالود)
ات: خیلی خب بیا دنبالم دیگه
تهیونگ: ها؟ چرا بیام دنبالت
ات: ایییییییییی تهیونگ عصبانیم نکن باید برم آرایشگاه
تهیونگ: برا چی باید بری ارایشگاه؟
ات: جیغغغغغ تهیونگ امروز عروسیمونه زود بیا دنبالم دیرم شد( عصبانی و حرصی)
تهیونگ: آروم باش الان میام
تهیونگ ویو*
اصلا حواسم نبود امروز عروسیه ات هم خیلی عصبانی شد ولی خب باید به این چیزا عادت کنه قراره از این به بعد با من زندگی کنه دیگه قراره همیشه اذیتش کنم( بیچاره ات😂)آماده شدم و رفتم دنبالش و خیلی حرصی ولی کیوت سوار ماشین شد خندم گرفت ولی به زور جلوی خودمو گرفتم که دوباره عصبانی نشه
تهیونگ : سلام
ات: .....
تهیونگ: ات
ات:...
تهیونگ: هنوز از دستم عصبانی.....خب ببخشید دیگه از خواب تازه بلند شده بودم اصلا حواسم نبود....اوففف یه جواب بده
ات :خیلی خب حالا بریم دیگه
تهیونگ : بریم( لبخند)
ات: (لبخند)
.
.
.
.
.
.
.
خب خب
شرط: فقد. کامنت های خفن و پر انرژی بزارین برام که کلی انرژی بگیرم گوگولی هام🙃🙃