ازدواج اجباری
پارت ۵
ات ویو*
بقیه خرید هارو هم انجام دادیم و رفتیم خونه دیگه شب شده بود برا همین تهیونگ منو رسوند تهیونگ: خب ات: خب...ممنون بابت خرید و شب بخیر تهیونگ: همین شب بخیر؟ ات: خب آره چیزه دیگه ای باید میگفتم؟ که تهیونگ به لباش اشاره کرد ات: ها؟ تهیونگ: زود باش ات: تهیونگ میدونی که از دواج ما اجباریه و فقدر بخواطر اینکه خانواده هامون ناراحت نشن داریم کاری میکنیم که فکر کنن همو دوست داریم تهیونگ : میدونم ات: خب پس دلیل این کارات چیه تهیونگ : آخه پدر مادرامون بیرون ایستادن گفتم زیاد تو نقشم فرو برم که تابلو نشه یهو رومو برگردوندم و دیدم پدر مادرم و پدر مادر تهیونگ اونجا ایستادن و با لبخند به ماشین نگاه میکنن ات: واییییییییییی خب دیوونه زود تر بهم بگو
تهیونگ: نه که تو هم گذاشتی من حرف بزنم
ات: مسخره بازی رو تموم کن الان چیکار کنیم
تهیونگ : هیچی بیا که پشت سرم رو گرفت و لباشو کوبید به لبام و آروم مک میزد تعجب کرده بودم و آروم چشمامو بستم و همراهیش کردم بهد از ۵ مین جدا شدیم و تو چشمام نگاه کرد که سریع نگاهمو ازش گرفتم و گفتم: خب بهتره بریم پایین دیگه
ات: سلام تهیونگ: سلام بقیه: سلام
م/ا: خرید چطور بود ات: خوب بود خیلی عالی بود مگه نه تهیونگا تهیونگ: آره خیلی خوب بود پ/ت: خب دیگه تهیونگ بریم خدانگهدار خانواده پارک پ/ا: خدانگهدار
ات: خداحافظ تهیونگ: خداحافظ داشتم میومدم که سوار ماشین شم دیدم مادرم داره یه جوری نگام میکنه فهمیدم موضوع چیه برگشتم تهیونگ: ات سرمو نزدیکش کردمو یه مک عمیق از لباش گرفتم تهیونگ: مواظب خودت باش چاگیا ات: فهمیدم موضوع چیه پس با تهیونگ همکاری کردم ات: باشه تو هم مواظب خودت باش و لپشو بوسیدم و دست تکون دادم و تهیونگ رفت
.
.
خیلی ببخشید که دیر شد خونه نبودم و نت نداشتم
شرط: ۵ لایک
۱۰ کامنت
ات ویو*
بقیه خرید هارو هم انجام دادیم و رفتیم خونه دیگه شب شده بود برا همین تهیونگ منو رسوند تهیونگ: خب ات: خب...ممنون بابت خرید و شب بخیر تهیونگ: همین شب بخیر؟ ات: خب آره چیزه دیگه ای باید میگفتم؟ که تهیونگ به لباش اشاره کرد ات: ها؟ تهیونگ: زود باش ات: تهیونگ میدونی که از دواج ما اجباریه و فقدر بخواطر اینکه خانواده هامون ناراحت نشن داریم کاری میکنیم که فکر کنن همو دوست داریم تهیونگ : میدونم ات: خب پس دلیل این کارات چیه تهیونگ : آخه پدر مادرامون بیرون ایستادن گفتم زیاد تو نقشم فرو برم که تابلو نشه یهو رومو برگردوندم و دیدم پدر مادرم و پدر مادر تهیونگ اونجا ایستادن و با لبخند به ماشین نگاه میکنن ات: واییییییییییی خب دیوونه زود تر بهم بگو
تهیونگ: نه که تو هم گذاشتی من حرف بزنم
ات: مسخره بازی رو تموم کن الان چیکار کنیم
تهیونگ : هیچی بیا که پشت سرم رو گرفت و لباشو کوبید به لبام و آروم مک میزد تعجب کرده بودم و آروم چشمامو بستم و همراهیش کردم بهد از ۵ مین جدا شدیم و تو چشمام نگاه کرد که سریع نگاهمو ازش گرفتم و گفتم: خب بهتره بریم پایین دیگه
ات: سلام تهیونگ: سلام بقیه: سلام
م/ا: خرید چطور بود ات: خوب بود خیلی عالی بود مگه نه تهیونگا تهیونگ: آره خیلی خوب بود پ/ت: خب دیگه تهیونگ بریم خدانگهدار خانواده پارک پ/ا: خدانگهدار
ات: خداحافظ تهیونگ: خداحافظ داشتم میومدم که سوار ماشین شم دیدم مادرم داره یه جوری نگام میکنه فهمیدم موضوع چیه برگشتم تهیونگ: ات سرمو نزدیکش کردمو یه مک عمیق از لباش گرفتم تهیونگ: مواظب خودت باش چاگیا ات: فهمیدم موضوع چیه پس با تهیونگ همکاری کردم ات: باشه تو هم مواظب خودت باش و لپشو بوسیدم و دست تکون دادم و تهیونگ رفت
.
.
خیلی ببخشید که دیر شد خونه نبودم و نت نداشتم
شرط: ۵ لایک
۱۰ کامنت
۶.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.