اشک حسرت پارت

#اشک حسرت #پارت۵۴


آسمان :
باصدای مبهمی ازخواب بیدار شدم وساعت رو نگاه کردم
- وای خدا چقدر خوابیدم حتما تا حالا سعید وهدیه اومده بودن
خیلی سریع لباسمو مرتب کردم وموهام رو جم کردم وبستم شالمو سرم انداختم واز اتاقم اومدم بیرون سعید درست رو به روی در اتاق من نشسته بود ولی اصلا حواسش نبود
- سلام
هدیه بلند شد وبغلم کرد سعیدم آروم جوابمو داد از قبل آیدین رو دیده بودم
کنار هدیه نشستم طبق معمول داشتن فیلم می دیدن
امید : چرا همه اتون امشب ساکت هستین؟
آیدین : سعید کار جدید چطوره ؟
سعید : خوبه فقط خیلی وقت گیره
امید : خوبه داداش عادت می کنی
سعید: چی بگم آدمی به همه چی عادت می کنه
امید : آسمان شام چی شد ؟
- نوبت ما نبود که
هدیه : نوبت ما بود که سعید گفت از بیرون می گیرم من یکم کار داشتم
آیدین : گشنمونه سعید
سعید : سفارش بدم
امید : نه سعید بیا با هم میریم می گیریم کارت دارم
سعید نگاهش کرد وگفت : باشه بریم
آیدین : سعید وایسا کارت دارم
چرا همه با سعید کار داشتن ؟ اصلا چرا سعید انقدر ناراحت بود وگرفته نگاهمم نمی کرد
با رفتنشون فیلمم تموم شد داشتم با هدیه در مورد کارای عقدش حرف می زدم آیدین رفته بود تو بالکن
هدیه با رفتن آیدین گفت: تو نمی دونی امیدبا سعید چیکار داشت
- نه من از کجا بدونم
هدیه : نگران داداشم از دیشب تا حالا هیچ حرف نزده نمی خواست بیاد اینجا امید گفت به زورم شده بیارمش
- چرا آخه؟
هدیه : نمی دونم
- شاید نگران عمل مادرته
هدیه : نمی دونم شاید
عقد امید وهدیه دوشنبه بود وعمل خاله مهتاب روز پنج شنبه ولی فکر سعید از دیشب تا حالا دیونه ام کرده بود باید باهاش حرف می زدم
دیدگاه ها (۲)

#اشک حسرت #پارت ۵۵سعید : از نگاه کنجکاو امید داشتم دیونه می...

#اشک حسرت #پارت ۵۶سعید : - سعید سرده بیا تو ماشین نفس عمیقی ...

#اشک حسرت #پارت ۵۳سعید:سهیل کنجکاو نگاهم می کردوهدیه داشت خ...

#اشک حسرت #پارت۵۲سعید:نمی دونم به این حال چی می گفتن ناراحت...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط