🥀فصل دوم پارت 9🥀
🥀فصل دوم پارت 9🥀
به اوتاق نگاه کردم یه اوتاق خیلی سفید و خستگی بود دله ادمو شاد میکرد با پرده های سفید و نقاشی ها یه خوشگل
اسلاید 2 اوتاق مشترک ات و جیمین
تویه سریال مافیا ها خیلی ظالمن و اینکه بد اخلاقن اوتاقشونم اصلا این شکلی نیست آخه جیمین اصلا اینجوری نیست خیلی فرق داره پسر رویایه من خودمم نمیدونم که چقدر دوستش دارم یه گوشه اوتاق گیتار خیلی خوشگلی بود قدم برداشتم و گیتار رو برداشتم یعنی جیمین بلده بزنه اوف به من چه اون فقد بلده دروغ بگه گیتار رو گذاشتم سره جاش و به سمت پنچره رفتم خیلی پنچره بزرگی داشت به پایین نگاه کردم
یعنی میتونم از اینجا بپرم پایین
م/ج : پس بچت چی
این صدایه مادر جیمینه
زود از پنچره دور شدم و رومو برگردوندم سمتش لکنت گرفتم
ات: ررررراستش چیزه من
م/ج : بیا بشین واست صبحونه آوردم
مادر جیمین رفت رویه صندلی میشه و اجوما اومد رویه میز سینیه غدا رو گذاشت
م/ج : بیا دیگه
با تردید رفتم و کنارش نشستم
م/ج: بخور
ات : اشتها ندارم
م/ج: ببین دخترم من خودم میدونم که الان تو تویه چه حالی هستی درکت میکنم من هم وقتی جیمین رو حامله بودم باهام اینحوری رفتار کردین بدونه اینکه کسی رو بشناسم منو اوردن اینجا
چشماش پر از اشک شد دردی که کشیده بود رو میشد از تویه چشماش خوند اما من دیگه عوض شدم اون دختره مهربون نیستم با لحنه سرد و عصبی گفتم
ات : ببخشید خانم پارک ولی من مثله شما نیستم
م/ج : ببین تو ازدواج کردی دیگه عروس بزرگه خانواده پارک هستی پس دیگه راهه فراری نداری فهمیدی
عصبانی شدم و از رویه صندلی بلند شدم سینیه غذا رو هول دادم و همیه غذاها ریختن زمین و بشقاب ها شکستن به با صدایه بلند گفتم
ات : من مثله شما نیستم
به بشقاب نگاه کردم که چشمم خورد به کفشایه زرقو برق نگاهم رو از پایین به بالا بردم جیمین با عصبانیت بهم نگاه میکرد
برایه اینکه جیمین هواسش پرت شه و عصبانی نشه مادر گفت
م/ج : کی اومدی پسرم
جیمین : اینجا چه خبره
یخورده ترسیدم ولی به روم نیاوردم
جیمین : با توعم
ات : چیزی نیست (با حرس)
رویه تخت با حرس نشستم
م/ج : پسرم آروم باش ات اشتباه سینی از دستش اوفتاد
جیمین : مادر میشه بری بیرون
م/ج : اول به
با صدایه جیمین مادر حرفش قط شد
جیمین : مادر برو بیرون (عربده )
مادرش بی سرو صدا از اوتاق خارج شد جیمین با حرص و عصبانیت رفت سمتش و از شونه هاش گرفتمش از رویه تخت بلندش کرد
جیمین : ات اینه دیگه چه کاری
ات : نمیخواهم اینجا بمونم بزار برم (بغض)
جیمین : ببین ات دیونم نکن تو با من ازدواج کردی و این تویه مغزت فروع کن
ات : ولم کن دردم اومد
یخورده تکون خوردم ولی دستاش رو از شونه هام ول نمی کرد
ات : گفتم ولم کن اصلا از دست تو فرار میکنم
ادامه دارد
به اوتاق نگاه کردم یه اوتاق خیلی سفید و خستگی بود دله ادمو شاد میکرد با پرده های سفید و نقاشی ها یه خوشگل
اسلاید 2 اوتاق مشترک ات و جیمین
تویه سریال مافیا ها خیلی ظالمن و اینکه بد اخلاقن اوتاقشونم اصلا این شکلی نیست آخه جیمین اصلا اینجوری نیست خیلی فرق داره پسر رویایه من خودمم نمیدونم که چقدر دوستش دارم یه گوشه اوتاق گیتار خیلی خوشگلی بود قدم برداشتم و گیتار رو برداشتم یعنی جیمین بلده بزنه اوف به من چه اون فقد بلده دروغ بگه گیتار رو گذاشتم سره جاش و به سمت پنچره رفتم خیلی پنچره بزرگی داشت به پایین نگاه کردم
یعنی میتونم از اینجا بپرم پایین
م/ج : پس بچت چی
این صدایه مادر جیمینه
زود از پنچره دور شدم و رومو برگردوندم سمتش لکنت گرفتم
ات: ررررراستش چیزه من
م/ج : بیا بشین واست صبحونه آوردم
مادر جیمین رفت رویه صندلی میشه و اجوما اومد رویه میز سینیه غدا رو گذاشت
م/ج : بیا دیگه
با تردید رفتم و کنارش نشستم
م/ج: بخور
ات : اشتها ندارم
م/ج: ببین دخترم من خودم میدونم که الان تو تویه چه حالی هستی درکت میکنم من هم وقتی جیمین رو حامله بودم باهام اینحوری رفتار کردین بدونه اینکه کسی رو بشناسم منو اوردن اینجا
چشماش پر از اشک شد دردی که کشیده بود رو میشد از تویه چشماش خوند اما من دیگه عوض شدم اون دختره مهربون نیستم با لحنه سرد و عصبی گفتم
ات : ببخشید خانم پارک ولی من مثله شما نیستم
م/ج : ببین تو ازدواج کردی دیگه عروس بزرگه خانواده پارک هستی پس دیگه راهه فراری نداری فهمیدی
عصبانی شدم و از رویه صندلی بلند شدم سینیه غذا رو هول دادم و همیه غذاها ریختن زمین و بشقاب ها شکستن به با صدایه بلند گفتم
ات : من مثله شما نیستم
به بشقاب نگاه کردم که چشمم خورد به کفشایه زرقو برق نگاهم رو از پایین به بالا بردم جیمین با عصبانیت بهم نگاه میکرد
برایه اینکه جیمین هواسش پرت شه و عصبانی نشه مادر گفت
م/ج : کی اومدی پسرم
جیمین : اینجا چه خبره
یخورده ترسیدم ولی به روم نیاوردم
جیمین : با توعم
ات : چیزی نیست (با حرس)
رویه تخت با حرس نشستم
م/ج : پسرم آروم باش ات اشتباه سینی از دستش اوفتاد
جیمین : مادر میشه بری بیرون
م/ج : اول به
با صدایه جیمین مادر حرفش قط شد
جیمین : مادر برو بیرون (عربده )
مادرش بی سرو صدا از اوتاق خارج شد جیمین با حرص و عصبانیت رفت سمتش و از شونه هاش گرفتمش از رویه تخت بلندش کرد
جیمین : ات اینه دیگه چه کاری
ات : نمیخواهم اینجا بمونم بزار برم (بغض)
جیمین : ببین ات دیونم نکن تو با من ازدواج کردی و این تویه مغزت فروع کن
ات : ولم کن دردم اومد
یخورده تکون خوردم ولی دستاش رو از شونه هام ول نمی کرد
ات : گفتم ولم کن اصلا از دست تو فرار میکنم
ادامه دارد
۱.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.